«آخرین سطرهای صد سال تنهائی»

مارکز و داستان‌نویسی ایران؛ شکست مردم سالخورده، پیروزی اهل غرق

«آئورلیانو یازده صفحه دیگر رد کرد تا وقت خود را با حوادثی که با آن‌ها آشنایی داشت هدر ندهد و مشغول کشف رمز لحظه‌ای شد که در آن زندگی می‌کرد و‌‌ همان‌طور که به کشف رمز ادامه داد تا خود را در کشف رمز آخرین صفحه مکاتیب یافت، درست مثل اینکه خود را در یک آیینه‌ی سخن‌گو ببیند. آن وقت باز ادامه داد تا از پیشگویی و اطمینان تاریخ و نوع مرگ خود مطلع شود ولی لزومی نداشت به سطر آخر برسد چون می‌دانست که دیگر هرگز از آن اتاق خارج نخواهد شد. چنین پیشگویی شده بود که شهر آیینه‌ها، یا سراب‌ها، درست در‌‌ همان لحظه‌ای که آئورلیانو بابیلونیا کشف رمز مکاتیب را به پایان رساند با آن طوفان نوح از روی زمین و خاطره‌ی بشر محو خواهد شد و آنچه در آن مکاتیب آمده است از ازل تا ابد تکرارناپذیر خواهد بود زیرا نسل‌های محکوم به صد سال تنهایی فرصت مجددی در روی زمین نداشتند»

«آئورلیانو بابیلونیا»، آخرین بازمانده هر دو شاخه خاندان برآمده از ازدواج خوزه آرکادیو و اورسلا، بوئندیا‌ها و آرکادیو‌ها، با کشف رمز خط مکتوب‌های ملکیادس در آخرین صفحه‌های «صد سال تنهائی»، نوشته‌های او را می‌خواند که چیزی نیست جز‌‌ همان رمان «صد سال تنهائی» به قلم ملکیادس یا روایت داستانی تاریخ و حکایت تقدیر گریزناپذیر و جبر ضرورتی که آدم‌های داستان در آن گرفتاراند.

آگاهی آئورلیانو بابیلونیا بر مکتوب‌های ملکیادس آزادی او نیز هست. جبر سرنوشت، تقدیر یا ضرورت، با آگاهی است که می‌شکند، با آگاهی است که آدمی از تاریخ‌‌ رها می‌شود و با آگاهی است که «آزادی»، که به گفته هگل «درک ضرورت است»، تحقق می‌یابد.