همسر و مادر پیمان عارفی زندانی تبعید شده به مسجد سلیمان، در راه برگشت از ملاقات پیمان در جاده اهواز به تهران دچار سانحه شدند و متاسفانه جان خود را از دست دادند…
همان وقتی که هی می زدی به دیوار که به سلول کناری دلگرمی بدهی،که میآمدی لب دریچه نجوایی کنی برای زندانی توی سلول انفرادی….
همان موقع که از آرش (رحمان پور) میگفتی که تازه 19 ساله بود.
میدانی زیبا.. تو را ، ما را همان روزها کشتند. فقط جنازههایمان نیفتاد گوشه خیابان. همان روزی که خبر دادند آرش را اعدام کردند. سارا را، هاله را کشتند. ما همه مرده بودیم. وگرنه آدم زنده که نمیتواند اینهمه را تاب بیاورد. حالا تو هم نباش و من هی مثل دیوانهها سیاهیهای چشمم را پاک میکنم و چشمم نمیبیند و شمارهات را میگیرم که شاید یک نفر بگوید، نه خانوم، زیبا از ملاقات برگشته.. حالش خوب است .. و باز به مرده بودنمان ادامه دهیم . کاش آن روز که توی دادگاه آمدی و جیغزنان خبر دادی که حکم اعدام پیمان شکسته، بیشتر شادی میکردیم. کاش آن موقع توی سلول 13، بیشتر بغلت میکردم. کاش آمده بودم آرایشگاه و بیشتر حرف میزدیم. کاش زودتر از این اینها، جای دیگری هم را میدیدم. نه آنجا وقتی کشته بودنمان.
زیبا… دلم برای تو، پیمان، برای این سالها، زار میزند… بعد از تو دیگر این شهر رد آنجور عاشقی را میبیند؟