گفتوگو با مجید امینی به بهانه ترجمه کتاب «معمای سرمایه»:
نقل از روزنامهی شرق ــ یکشنبه 29 تیر 93
http://www.sharghdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=455&pageno=8
گفتوگو با مجید امینی به بهانه ترجمه کتاب «معمای سرمایه»:
علتهای ایجاد بحران رفع نمیشوند، تنها کنار زده میشوند
سهند ستاری
کتاب دیوید هاروی با عنوان «معمای سرمایه» تبیینی است از بحران کنونی اقتصاد جهانی که هاروی بر مبنای نظریه گردش سرمایه آن را تشریح میکند؛ همانطور که در اولین جمله کتاب مینویسد: «موضوع کتاب حاضر جریان سرمایه است.» او در این کتاب به دنبال پرداختن به بحرانهای سرمایهداری و رسیدن به درکی دوباره از چگونگی جریان سرمایه است. هاروی در این کتاب به دنبال شناسایی علايمی است که به بحران میانجامد. بحرانهای سرمایهداری تنها در ایجاد تغییر در محیط مادی حضور ندارند بلکه تغییرات چشمگیری در ایدئولوژی مسلط، در وفاداری سیاسی و روندهای سیاسی، در فناوری و شکلهای سازماندهی زندگی روزمره، در روابط اجتماعی، در ساحت فرهنگی و زندگی روزانه ما به وجود میآورند. به همین منظور سراغ مجید امینی، مترجم این کتاب رفتیم و از مسیری که هاروی در این فرآیند طی میکند پرسیدیم و اینکه چگونه هاروی ایدههای خود را در فضای سیاسی و اقتصاد جهانی به کار میبندد:
هاروی بعد از انتشار کتاب «معمای سرمایه» در سخنرانی 16 آگوست 2010 در انجمن جامعهشناسی آتلانتا گفت: «در نگارش این کتاب دریافتم روایتهای رسمی از نظریه مارکسی شکلگیری بحران ناکافی است و لازم است به بحثهای مربوط به شکلگیری بحران که در کتاب سرمایه و حتی از آن مهمتر در گروندریسه طرح شده است، نگاه تازهای بیندازیم.» به نظر شما اهمیت این بازگشت برای هاروی در چیست؟ توجه او به چه نقاطی در گردش سرمایه معطوف است که معتقد است محدودیتهای بالقوه، انسدادها و موانع میتواند از آنها برخیزد؟ چرا در نظر او این نقاط میتواند انواع و اقسام بحرانها را پدید آورد؟
یکی از تعریفهایی که هاروی از بحران ارایه میدهد این است که بحران وضعیتی است که در آن تولید و تجدید سرمایهگذاری مازاد با مانع روبهرو میشود و در این میان از شش مانع نام میبرد؛ از نبود سرمایه پولی، نیروی کار یا ابزار تولید کافی تا نامناسببودن صورتهای فناوری و سازمانی، ناکارآمدبودن نیروی کار و نبود تقاضای کافی و موثر. در واقع اینها هرکدام گلوگاههایی هستند که وقوع هرگونه انسداد در آنها طبعا استمرار جریان سرمایه را مختل میکند و در صورت طولانیشدن به بحران میانجامد. در مورد بحران پاگرفته در سال 2007، هاروی دستکم از سه عامل نام میبرد. اول کاهش تقاضای موثر که بیانگر یکی از تناقضهای درونی نظام سرمایه است: سرمایه در تلاش برای پایینآوردن دستمزدها و ارزانترکردن نیروی کار به ایجاد و تقویت ارتش ذخیره کار و نیز تشدید رقابت میان کارگران میپردازد غافل از اینکه این راهحل به ضد خود تبدیل میشود؛ به این شکل که نیروی کار دیگر قدرت خرید کافی ندارد و همان بحران معروف به بحران مصرف ناکافی پدید میآید. دوم، سرمایهگذاری بیش از حد برای تولید فضا و مکان (بهویژه در فرآیند شهرسازی) با هدف جذب سرمایه. این یعنی اینکه فرآیند جذب هرچه بیشتر مازاد از طریق ایجاد به اصطلاح طبیعت دوم با محدودیتهایی طبیعی مواجه میشود که میتواند از عوامل تاثیرگذار در بروز بحران بهشمار آید و سومین عامل یا علت به گمان هاروی همان تناقض نهفته در نوآوری در عرصه فناوری و صورتهای سازمانی است؛ نوآوریهایی که هم از عوامل پویایی نظام بوده و هستند و در چرخههایی هرچند 10سال یکبار تکرار میشوند و هم هنگامی که تحت فشار قرار میگیرند که برای افزودن بر سود سرمایهداران سریعتر روی دهند، میتوانند به حبابهای سوداگرانه بینجامد. یعنی از سویی مسیرهای جدیدی برای رشد و توسعه نظام باز میکنند و از سوی دیگر، مناسبات اجتماعی را تغییر میدهند و عاملی میشوند برای بیثباتی نظام سرمایه.
به نظر میرسد سرمایهداری در لحظات مواجهه با تناقضات ساختاریاش، برای بازتولید خود نیاز به بحران دارد؛ گویی این بحران ضروری و الزامی است. اگرچه طی بحران، سرمایهداری با بیثباتی روبهرو میشود، اما میکوشد آن را تغییر داده و نمونه جدیدی از خود تولید و عرضه کند. در نظریه هاروی، چگونه میتوان بحرانهای سرمایهداری و انعطافپذیریاش در رفع این بحرانها را فهمید؟ آیا سرمایهداری توانسته علتهای بحران خود را دور بزند؟
آنچه در نظریه هاروی در مورد بحران نقشی اساسی دارد، توسعه ناموزون جغرافیایی نظام سرمایه است و در همین راستاست که با توجیهات تکعلتی از بحران مخالفت میورزد و نظریه تکامل همزمان یا co-evolution را مطرح میکند. به گمان او جریان سنتی مارکسیستی فرآیند کار را تنها منبع تغییرات انقلابی میداند و گرایشهای غیرسنتی جدیدتر هم یا به دامان به اصطلاح جبرگرایی فناورانه افتادهاند یا به ورطه بهاصطلاح جبر آیینی زیستمحیطی. هاروی با کنکاش چند 10ساله در کاپیتال معتقد است مارکس به شش مورد از هفت کار حوزهای که او مطرح میکند، اشاره کرده است؛ هفت کار حوزهای که بهگفته هاروی به ما کمک میکند تا به برداشتی دوباره از شکلگیری بحران بر مبنای نقشها و تضادهای میان آنها دست یابیم. این هفت «کارحوزه» که برگردان من از spheres of activity است عبارتاند از: فناوریها و صورتهای سازمانی، مناسبات اجتماعی، تمهیدات نهادی و اداری، مناسبات با طبیعت، فرآیندهای تولید و کار، بازتولید زندگی روزانه و گونهها و برداشتهای ذهنی از جهان. در نظریه تکامل همزمان، سرمایه تنها از طریق برقراری ارتباط با تکتک و تمامی این کارحوزههاست که میتواند به گردش درآید و انباشت شود. هاروی معتقد است با اتکا به نظریه او، یعنی با مطالعه تکامل یا تحول همزمان این حوزهها به چارچوبی دست مییابیم که میتواند برای تفکر و تامل درباره تکامل نظام سرمایه و بحرانزدایی آن مورد استفاده قرار گیرد. آن چیزی هم که بهعنوان توسعه ناهماهنگ مطرح است در واقع توسعه ناموزون دو یا چند حوزه از همین کارحوزههای هفتگانه است. به نظر من، هاروی در تقابل با برداشتهای سنتی و جزمی از اندیشه مارکس- که برخلاف آنچه ممکن است به نظر برسد به هیچوجه از میان نرفتهاند – برخورد دیالکتیکی با پدیدهها را با عمیقشدن در نظرات او دوباره زنده و مطرح میکند. تحلیل هاروی از گردش سرمایه او را نه به یک محدودیت که به چندین و چند محدودیت در جریان انباشت رهنمون میشود؛ مجموعهای از محدودیتها که هر یک میتوانند بحرانآفرین شوند و فرآیند انباشت در صورتی که بتواند بر یکی از آنها چیره شود، در جایی دیگر با محدودیتی جدید مواجه خواهد شد. به گفته هاروی، علتهای ایجاد بحران رفع نمیشوند بلکه تنها کنار زده میشوند تا زمانی که مانعی دیگر سر بر آورد و چهبسا بحران دیگری بیافریند. به باور او اگر شیوههایی چندگانه و نهتنها یک شیوه را، برای شکلگیری بحرانها در موقعیتهای تاریخی و جغرافیایی ممکن به رسمیت بشناسیم، آنگاه بیشتر به ماهیت سیال و انعطافپذیر توسعه سرمایهدارانه که توسط مارکس مطرح شده نزدیک میشویم. تاکید هاروی بر موقعیتهای تاریخی و جغرافیایی مختلف به نظر من نشانگر ذهن باز و برخورد دیالکتیکی او با واقعیتهاست. همان چیزی که ما را از جزماندیشی دور میکند و به دسترسی به تحلیلی واقعگرایانه نه از وضعیت موجود که از «وضعیتها»ی موجود در محیطهای جغرافیایی گوناگون و فضاهای تاریخی مختلف رهنمون میشود.
هاروی میکوشد نشان دهد تفاوت بحران کنونی با بحرانهای پیشین سرمایهداری، در نقش بانکهای مرکزی به رهبری بانک مرکزی آمریکا، در سطح جهانی است. او تاکید دارد این حقیقتی است که به سیاستهای بانکهای مرکزی مربوط میشود. برای هاروی این حقیقت نشاندهنده چیست؟
سرمایهداری نیاز مبرم دارد به اینکه آتش رقابت را شعلهور نگاه دارد. در همین راستا بود که آنچه هاروی ضدانقلاب نولیبرالی دهه 70 مینامد، تضعیف نظارت بر نهادهای مالی را هدف خود قرار داد؛ قرار بود به اصطلاح قوانین قهری رقابت همه چیز را روبهراه کنند و فرآیند انباشت به همان روال قبل ادامه یابد، ولی اینگونه نشد. با پایینآمدن یا ثابتماندن دستمزدهای واقعی و با بیاعتبارشدن نهادهای پولی و حتی خود پول نزد مردم تقاضای موثر تضعیف شد. همینجا بود که نظام اعتباری به داد نظام سرمایه رسید: اگر پول ندارید تا خرید کنید، مشکلی نیست؛ با وام و اعتبار همهچیز حل میشود! نظام اعتباری هم به تولیدکنندگان کمک میکند تا کالا و خدمات تولید کنند و هم به مردم تا کالاها و خدمات تولیدشده را خریداری یا در واقع مصرف کنند! به گفته هاروی نظام اعتباری در هر دو سوی رابطه تولید- تحقق یا تولید- مصرف قرار میگیرد و با فراهمآوردن یک قدرت اقتصادی و اجتماعی عظیم در واقع کنترل اوضاع را درست میگیرد. روشن است که در این شرایط هم توسعه باید کماکان با نرخی مرکب یا همان سهدرصد معروف ادامه یابد وگرنه حباب اعتبار میترکد. هرگاه نظام سرمایه چنین خطری را که ناشی از تضادهای درونی است حس کند، به خلق قدرتی بیرونی میپردازد، یعنی از طریق بانک مرکزی به تولید پول میپردازد؛ همان چیزی که سبب شد همگان بگویند جهان غرق در نقدینگی مازاد است. در واقع نظام اعتباری در عین پراکندهسازی خطراتی که رشد انباشت با نرخ مرکب را تهدید میکرد خود موجب تهدیدی شد برای نظام؛ عاملی شد برای ایجاد بحران. به این ترتیب، بانک مرکزی عامل پیونددهنده دولت و سرمایه مالی میشود. به نظر من این واقعیت که بانکهای مرکزی نقش مهمی در بحرانهای پس از سال 1970 و بهویژه بحران 2007 داشتهاند، برای هاروی نشانگر قدرتگیری سرمایه ملی در ارتباطش با دولت است؛ همان چیزی که سبب شده او از اصطلاح پیوند دولت- سرمایه استفاده کند. به قول هاروی بیشتر احتمال دارد که سرانجامِ جهان، دیکتاتوری بانکهای مرکزی باشد تا دیکتاتوری کارگران!
هاروی در سخنرانی خود در مورد بحران سرمایه که در سال 2007 آغاز شد نظریهاش را درباره بحران بهاختصار ارایه کرد و نشان داد تبیینهای بسیاری در این زمینه وجود دارد. اما تاکید او بیشتر بر عاملی بود که به نظرش از قلم افتاده: درک «خطرات فراگیر»(systemic risks). مقصود از این اصطلاح چیست؟
دیوید هاروی در پیشگفتار کتاب «معمای سرمایه» به پزشکی انگلیسی و همنام خود به نام ویلیام هاروی اشاره میکند، یعنی همان کسی که در سده 17 گردش خون را کشف کرد. در علم فیزیولوژی گردش خون بزرگ را که کل بدن را در بر میگیرد گردش خون سیستمی یا فراگیر (systemic circulation) مینامند. پس اگر دیوید هاروی از خطرات فراگیر سخن میگوید و معتقد است اقتصاددانان و راهبران نظام سرمایهداری از این خطرات غافل مانده بودند در واقع به خطراتی اشاره دارد که کل پیکره سیاسی جوامع سرمایهداری را تهدید میکنند: مخاطراتی که ناشی از ماهیت فراگیر جریان سرمایهاند. به گفته هاروی عدم درک راهبران نظام سرمایهداری جهانی از همین ماهیت فراگیر است که باعث شده آنها به راهحلهایی بیاویزند که هم موقتیاند و هم غیرریشهای: یا به سیاستهای موسوم به تعدیل ساختاری متوسل شدهاند که عمدتا توسط نهادهایی چون صندوق بینالمللی پول دیکته میشود و به تنها چیزی که توجه ندارند فقری است که در نتیجه این سیاستها و ریاضت اقتصادی پیرو آن گریبان مردم را میگیرد. یا با استفاده از اهرم بانکهای مرکزی و ایجاد نقدینگی مازاد، به قول هاروی، هم اقتصادهای خود را غرق میکنند و هم پیکرههای سیاسی جهان را متورم. نتیجه اینکه هاروی به شدت معتقد است تنها با برخوردی فراگیر با جریان سرمایه است که میتوان به عمق فاجعه پی برد و احتمالا به راهکارهایی دست یافت.
هاروی تاکید دارد برای به چالشکشیدن مشروعیت نظام سرمایهداری و ایجاد نظامی نوین مبتنی بر عدالت اجتماعی و برابری اقتصادی باید از فرصتهای پدیدآمده سود برد. به نظر شما تحلیل هاروی تا چه حد میتواند به این انگیزه کمک کند و به قول او نشان دهد «چه باید کرد؟ و چه کسی باید انجامش دهد؟»
هاروی در هماهنگی با نظریه تکامل همزمانِ خود، نظریه انقلاب همزمان را مطرح میکند؛ انقلابی که به قول او میتواند از هر جایی یعنی از هر کارحوزهای- و همانطور که گفتم نه لزوما از فرآیند کار- شروع شود ولی باید حرکتش به سوی کارحوزههای دیگر را استمرار بخشید و متوجه بود که این حرکت بسیار ناپایدار است و مسایل پیشبینینشده فراوانی میتواند در این روند رخ دهد. به نظر هاروی اگر سرمایهداری کماکان حاکم است دقیقا به این خاطر است که حرکت دیالکتیکی میان حوزهها را حفظ کرده و تنشها و بحرانهای ناگزیر را پذیرا شده است. با این مقدمه، بهتر میتوان به آنچه به نظر او در آینده امکانپذیر است، پی برد. او برای انقلاب همزمان ویژگیهایی برمیشمرد که معتقد است میتوان کنش اجتماعی را پیرامون آنها به وحدت رساند: اگر برای ایجاد دگرگونی ناگزیریم کارکرد و پویش درونی هر کارحوزه را به خوبی درک کنیم- آن هم در ارتباط با کارحوزههای دیگر- پس همکاری میان کنشگران کارحوزههای هفتگانه به نیازی اجتنابناپذیر تبدیل میشود. این همان چیزی است که همواره برای چپ سنتی مشکلآفرین بوده و در بسیاری مواقع به عقیمماندن حرکتهای اجتماعی و سیاسی در جوامع سرمایهداری منجر شده است. در کنار نیاز به همکاری فعالان عرصههای مختلف با یکدیگر، ناگزیریم به اهدافی مشترک که مورد قبول همه کنشگران باشد هم دست یابیم. اما چه کسانی در جنبشهای ضدسرمایهداری شرکت دارند؟ جناح اول همه کسانی را در برمیگیرد که مسیر توسعه جوامع سرمایهداری را مسیری نافرجام برای بشریت میدانند و در این میان، روشنفکران که بخشی از این جناح را تشکیل میدهند وظیفه دارند با بهرهگیری از نظریه انقلاب همزمان مباحثات جاری برای ایجاد تغییر را تعمیق بخشند و با عبارات هاروی «تصویری کلی» از موقعیتهایی ارایه دهند که در آنها بتوان به چگونگی و چرایی لزوم یک تغییر سیاسی پرداخت و با شناسایی ریشههای اصلی مشکلات، کارکرد روشهای مسلط بازتولید نظام سرمایه را افشا کرد. عبارت «تصویری کلی» به نظر من بسیار روشنگر است؛ قرار نیست که روشنفکران همهچیزدان باشند و آنچه قرار است رخ دهد را با جزییات پیشبینی یا دیکته کنند. امید به ایجاد تغییر تنها زمانی میتواند پاگیرد که جناحی که شرحش رفت با آنها که از تسلط به نیروی کار خود و مناسبات مادی فرهنگی و طبیعی هستی خود محروم – یا به قول هاروی سلب مالکیت – شدهاند دست اتحاد دهند. به نظر من این تحلیل که بنا را بر یک انقلاب سیاسی مبتنی بر همکاری شاخههای مختلف اپوزیسیون نظام سرمایه میگذارد و نهتنها به تغییرات مادی و اجتماعی که بر تغییرات ذهنی و سیاسی هم تاکید میکند، میتواند با گستردهترکردن افق و چشمانداز اتحاد، آن را عملیتر و امکانپذیرتر کند. حداقل نیاز برای پیوستن به این اتحاد، باور به این است که باید با مناسبات نابهنجار اجتماعی موجود و نیز استمرار رشد مرکب انباشت مقابله کرد؛ در این میان هم جنبشهای اجتماعی عملگرا و انواع جنبشهای رهاییبخش مطرح هستند و هم گرایشات چپ ــ از آنارشیستها گرفته تا موافقان کسب قدرت دولتی ــ و هم متفکران و فعالان آرمانگرا. هاروی طبق باورهایش معتقد است در راستای نظریه تکامل همزمان باید پذیرفت تغییر در مکانها و فضاهای مختلف شکلهای مختلفی به خود میگیرد و گرچه ممکن است یکی از حوزههای کنش انسانی یا همان کارحوزهها از اهمیت خاصی برخوردار شود، نباید از ارتباط و کنش متقابل این حوزهها غافل ماند. در اینجاست که کنشگران ممکن است بتوانند در عرصههای مختلف کنش در جوامع انسانی به راهکارهای مناسب دست یابند. در جهان سرمایهداری امروز، شخصا این دیدگاه را واقعگرایانه و عملی میدانم، دیدگاهی که هم بر علم و آگاهی و افشاگری مبتنی است و هم بر بهرسمیتشناختن همه کسانی که از مناسبات حاکم بر جوامع سرمایهدار آسیب دیده و از آن ناراضیاند.
از آنجا که پیش از این کمتر نام شما شنیده شده، اگر ممکن است کمی درباره فعالیتهایتان در حوزه ترجمه و نحوه آشنایی با این کتاب و فرآیند ترجمه آن توضیح دهید.
متولد 1338 و دانشآموخته زبانشناسی هستم. اولین آزمون جدی ترجمه را نزد استاد احمد بیرشک و آقای فریبرز مجیدی تجربه کردم که در پی آن افتخار همکاری با ایشان را در بخشی از کار عظیم «زندگینامه علمی دانشوران» در سالهای 68 و 69 داشتم. سایر تجربیاتم علاوه بر ترجمههای غیررسمی بیشتر در زمینه ویرایش بوده است. به کتاب «معمای سرمایه» پس از مدتها تلاش برای یافتن متنی مناسب، درخور و تاثیرگذار برای ترجمه برخورد کردم. پس از دوبار خواندن آن، به چندکتاب دیگر از هاروی نیز پرداختم تا در نهایت به این نتیجه رسیدم که ترجمهام از کیفیتی خوب و پشتوانه علمی مناسب برخوردار خواهد بود. در این میان البته دلگرمیهای یکی، دونفر از دوستان مترجم و صاحبنظرم کمتاثیر نبود. قصد خود برای ترجمه کتاب را با یکی، دوناشر مطرح کردم که فرمودند بازار دیگر کشش هاروی را ندارد. این ترجمه را با علاقه شخصی و بدون قرارداد به سرانجام رساندم و دوستان نشر کلاغ پس از مشاهده فص لهای ابتدایی آن، موافقت خود را برای انتشار کتاب اعلام کردند و حال بسیار خوشحالم که کتاب با اقبال و حسن نظر اهلفن مواجه شده است.
اما یکی، دونکته هم درباره ترجمه این کار. یکی از مشکلات اساسی در برگردان این اثر، معادلیابی بود برای واژههایی که – با دانش من- یا تاکنون ترجمه نشده بودند یا اگر هم شده بودند در هیچیک از فرهنگهای تخصصی ضبط نشده بودند. به ناچار دستبهکار واژهسازی زدم و به همین دلیل است که اصرار داشتم واژهنامهای دوزبانه در انتهای کتاب بیاید تا دوستان اهلفن هم به رفع کاستیهای آن اقدام کنند و هم اگر احتمالا معادلی را مناسب یافتند در کارهای خود آن را به کار گیرند. شخصا امیدوارم سایر دوستان مترجم نیز همین روال را در پیش گیرند تا در نهایت به گنجینه خوبی از معادلگذاری دست پیدا کنیم و بتوانیم واژهنامههایی تهیه کنیم که برابر نهادهای مترجمهای مختلف برای هر واژه را در اختیار جامعه مترجمان قرار دهند. در پایان لازم است ذکر کنم با آنکه دقت فراوانی در برگردان به خرج دادهام، میزان رضایتم صددرصد نیست و بهخوبی میدانم که در بسیاری مواقع امکان ارایه کار بهتری وجود داشته است. از صمیم قلب امیدوارم اگر دوستان لغزشی را تشخیص دادند، حتما به من یا به ناشر کتاب اطلاع دهند تا کارهای آینده با کیفیت بهتری ارایه شوند.