نقد، نقزدن نيست، نگاه نو است
– نقد، آبجكتيو نيست. به عبارت ديگر نقد هرگز هيچ آبژهاي را نقد نميكنند. بنابراين چيزي به نام “نقد جامعه” وحود ندارد. شبهمفهوم مندرآوردي “نقد جامعه” پيشفرض عاميانهايست كه در ذهن ايراني به مثابه يك پيشفرض نامعتبر سالهاست جا خوش كرده و ميراث بجا مانده از اذهان ايدئولوژيكانديش و نامعتبر دهه 40 و 50 ايران است، ذهني كه بايد روزي درمان شود.
جامعه را فقط ميتوان پاتولوژي و آسيبشناسي كرد. نقد، مقام و معناي ديگري دارد.
– نقد، سابژكتيو هم نيست. به عبارت ديگر در نقد، هيچ كنش يا واكنش هيجاني و ارضا شدن درونيات روانشناختي فردي وجود ندارد و انجام نميشود. آنچه همزمان فرد را از درون به ارضا يا خودارضائي موقت روانشناختي ميرساند بحثهاي معروف به “خالهزنكي”ست كه باز هم ذهن عامه فهم ايراني آن را عمومأ سالهاست با نقد يكسان و برابر گرفته است. پيشفرض نامعتبري كه آن هم روزي بايد از صفحه ذهن ايراني زوده شود.
2- نقد، از جنس كنش است نه واكنش.
نقد، يك كنش فعال است. دو نوع كنش را بايد در جهان خارج از هم تفكيك كرد و تمايزشان را فهميد تا به بتوان به فهم كنشمند بودن نقد هم پيبرد.
كنش وقوعي factual act, و كنش ذهني mental act.
هر دو كنش واقعياند. و هر دو واقعيت هم از جنس كنشاند. با اين تفاوت كه واكنشها بخشي از كنشهاي وقوعياند نه بخشي از كنشهاي ذهني.
بنابراين نقد، همواره از جنس كنش واقعي ذهن است. كنشي كه واكنشهايش در جهان كنشهاي وقوعي مورد استفاده و بهرهبرداري قرار ميگيرد. بطوريكه هر تغيير مطلوبي در جهان كنشهاي وقوعي، بر يك كنش نقادانه از جهان كنش ذهني استوار است. و هر انحطاطي در جهان وقوعي، ناشي از بلاهت و نادانيست كه حاصل دورماندن از كنش ذهني نقد فعال است.
آبژه و موضوع كنش ذهني نقد فعال، نه آبژههاي فيزيكيست ( جهان 1 ) نه سوژههاي روانشناختي دروني انسان ( جهان 2 )، بلكه فرآوردههاي فرهنگي و معرفتيست كه از درون انسان ( ذهن و روان او ) بيرون آمده و عيني و آبجكتيو شده است ( جهان 3 يا جهان ذهنهاي عينيشده ).
3- نقد، كنشيست فعال، معرفتي، منطقي، معنائي و متافيزيكي.
نقد، كنش ِ فعال ِ جهان ذهنهاي عينيشده است. كتاب و فيلم دو نمونه بارز از جهان ذهنهاي عينيشده و جهان روانهاي عينيشدهاند. آبژههايي برآمده از ذهن و روح انسانها كه هويتي عيني و آبجكتيو يافتهاند. مثل فيسبوك كه مبناي آن درونيات و ذهنيات كاربران است ولي حضورش عيني، آبجكتيو و بينالاذهانيست. كتاب، فيسبوك، فيلم، موسيقي، مجله، روزنامه، دانشگاه، و استدلالها، تئوريها و نظريات فلسفي، منطقي، معرفتي، متافيزيكي، معنائي و زيستي، همه از جنس آبژههاي جهان 3 هستند. كه قابل نقداند. آبژه هائي كه نبايد آنها را با آبژه هاي جهان 1 و 2 اشتباه گرفت. حتا تمام آبژههاي جهان 3 هم مستقيمأ قابل نقد نيستند. مگر آنكه از فرايند پاتولوژي عبور كنند و به فرم گزارههاي قابل نقد درآيند.
يك مثال مهم جهان 3 در اين مورد، تمام برساختههاي اجتماعي مثل قدرت، و نهادهاي اجتماعي چون دانشگاه، مدرسه، خانواده، هستند كه همگي جزئي از همين جهاناند، اما مستقيم قابل نقد نيستند. و نميتوان از نقد قدرت، نقد جامعه، نقد دانشگاه، نقد مدرسه، نقد سياست، نقد فيلم ، نقد ادبيات يا نقد دين سخن گفت. زيرا اين برساختههاي ظاهرأ طبيعي ولي ماهيتأ مصنوعي ِ ساخته دست انسانها، فقط به شرط عبور از مرحله پاتولوژي و بعد از شناخت روشهاي ساخت و ايجادشان و نيز پس از تبيين پيشفرضهاي معرفتي و مفهومي درونشان، در قالب گزارههاي قابل نقد، نقدپذير ميشوند.
4- نقد، تنها مبناي واقعيت كنشمند جهان است.
دو جهان 1 و 2 مستقل از نقد، فعالاند و كنشمند، ولي در مواجه با نقد، منفعلاند و نقشپذير و واكنشگرا.
نقد، نه تنها مبناي واقعيت كنشمند و فعال جهان 3 است، بلكه كنشيست كه تمام واكنشهاي جهان 1 و 2 و 3 با آن تنظيم ميشوند.
نقد در سه چهره، همواره مبناي تغيير جهان بوده، هست و خواهد بود :
– نقد در چهره زيبائيشناختي ( كه باعث خلق معنا، هنر، و ادبيات آوانگارد ميشود )
– نقد در چهره مدني ( كه باعث شكلگيري روشهاي غيرابلهانه و غيرخشونتآميز حل مسائل زيستي ميشود )
– نقد در چهره معرفتي ( كه باعث شكلگيري انديشههاي نوين در قالب گزارههاي نوين ميشود )
نقد، تنها باريكه نوريست كه همواره “نگاه نو” ميآفريند، تاريكيهاي سه جهان را بر همگان روشن ميكند، و بلاهتهاي اذهان را به صاحبانشان نشان ميدهد.
نقد، در پرتو نگاه نوئي كه خلق ميكند، كنشهاي نوين و تغييرات مطلوب را در هر سه جهان، امكانپذير ميسازد.