از دیروز صبح بارها به این عکس خیره شدهام و به این سؤال فکر کردهام که به چه بهائی؟ راستی دامنهی تاوان خروج از آن جهنم تا کجاست؟ تا آنجا که دختر جوان تحصیلکردهی موفقی به جوانک هموطنی متولّد لس آنجلس از طریق همین دنیای مجازی فیس بوک دل بسته و اعتماد کرده و ظرف چند ماه پایش به خاک سرزمین رؤیاها و آرزوها میرسد… او که قصد داشته دکترایش را در رشته تحصیلیاش در یکی از دانشگاههای فنی میشیگان بگیرد، سرنوشت غمانگیزی پیدا میکند که کمتر کسیست که آن را نشنیده باشد. تنهایی این دختر جوان در لحظه لحظهی این تراژدی قلب را میفشرد؛ او در خانهای در شهر کوچکی نزدیک دانشگاهش مورد ضرب و شتم همسرش قرار گرفته و دچار مرگ مغزی میشود. هیچ یک از اعضأ خانوادهاش به دلیل مسئله ویزا نمیتوانند به سهولت و سرعت خود را به او برسانند. این دختر سه هفته به تنهایی در بیمارستان میماند تا بالاخره خانواده ناامید از برگشتش، از راه دور رضایت به اهدأ اعضای بدنش میدهند و دست آخر پیکرش در گورستانی همان حوالی فقط با حضور کارکنان بیمارستان به خاک سپرده میشود. غربت… این دیگر شعار نیست؛ این عینِ غربت است. و غمانگیزتر آنکه تمامی سایتهای خبری که مرگ ساناز نظامی را گزارش کردهاند، خشونت منجر به مرگ را زیبنده عنوان خبری؛ تیتر و یا سوتیتر خود ندانستهاند و تمام اعتبار را به تکنولوژی بخشیدهاند که خانواده عزادار را قادر ساخته از راه دور شاهد مرگ دخترشان باشند؛ با بوسهای که به درخواست ایشان پرستار بر پیشانیاش میزند…
تا کی بهای سنگینی از این دست، تا کی؟
http://www.cbc.ca/news/ sanaz-nezami-s-family-in-ir an-watches-her-final-hours -online-1.2481187
تا کی بهای سنگینی از این دست، تا کی؟
http://www.cbc.ca/news/