اوکراین: خيزشی مردمی در سايهی روسيهی پوتين
كوين اندرسن - ترجمه فرزانه راجی
چکیده: اوکراین خيزشي مردمي را باتضادهايي جدي، از جمله حضور ناسيوناليسم دست راستي و گرايش به نولیبرالیسم،تجربه كردهاست. از آن زمان اوکراین مورد تهديد روسيهي پوتين بوده است،كه بيش از هر چيز از خيزشي مشابه در مسكو ميترسد.
قيام اوکراین و پيامدهاي آن، هم از نظر ذهني وهم از نظر عيني، يكي از مهمترين رويدادهاي سال گذشته را رقم زد. از نظرذهني، قيام خلاقيتِ تودههاي در جنبش و شكنندگي نهايي قدرت دولتي را نشانداد، حتي زماني كه يك دستگاه پليس سركوبگر آن را دربرگرفته و از حمايت يكمتحد خارجي امپرياليست برخوردار است. از نظر عيني به مرحلهاي از رقابتدرون امپرياليستي رسيده است كه دستِكم پيامدهندهي پايان شعارنخنماي«نظم نوين جهاني»ِ ساخته و پرداختهي ايالات متحده درپي فروپاشياتحاد جماهير شوروي در سال 1991 است.
قيام ميدان استقلال و تناقضهای آن
در زمستان 14-2013 صدها هزار تن ازاوکراینيها در سرنگوني حكومت خودكامهي طرفدار روسيهي حاكم بر خود، برناملايمات بسياري چیره شدند. در مجموع همانگونه كه نويسندهي انسانباور ِماركسيست، ريچارد ابرنتي عنوان ميكند، اوکراین «خيزشي مردمي با تضادهايجدي» را تجربه كرده است. (درتفسيري بر «اوکراین، كودتا يا انقلاب؟» نوشتهي ريچارد گريمن، بینالملل ماركسيست ـ اومانيست، 23/3/2014)
سرنگوني حكومت طرفدار روسيهي ويكتوريانوكويچ مستلزم اعتراضات خياباني گستردهي بيش از 800000 نفر و تسخیرميدان مركزي كيف طي هفتههاي پاياني زمستان بود. به رغم تلاشهاي روسيهيولاديمير پوتين در حمايت از يانوكويچ، از طريق پرداخت ميلياردها دلار وام وسركوب پليس كه بيش از 100 كشته بهبار آورد، در نهايت رژيم سقوط كرد. پليسناپديد شد، ارتش جانب مردم را گرفت و يانوكويچ از ترس جانش گريخت.
با اينكه انقلاب نارنجي 5-2004 را كهازاهداف مشابهي حمايت ميكرد، دو سياستمدار نوليبرال رهبري کردند، خيزش 14-2013 تقريباً بدون رهبر بود. اين به گونهاي نشان دهندهي بلوغ جنبشدموكراتيك 14-2013 بود. اين خيزش نتيجهي سرخوردگيعمومي از نتايج انقلابنارنجي بود كه نه اليگارشي فاسد حاكم بر اقتصاد را مهار كرد و نهاستانداردهاي زندگي را ارتقا داد.
اما خيزش ميدان تضادهاي متعددي را به نمايشگذاشت. يكي از آنها ظهور گروههاي دستراستي افراطي در مياناعتراضكنندگان بود. با اينكه اين گروهها اقليت كوچكي را درون جنبش تشكيلميدادند، اما كاملاً سازماندهي شده و براي جنگ خياباني آماده بودند. باوجود اينكه تصور خيزش به عنوان پديدهاي فاشيستي يا ارتجاعي زادهيخيالپردازيهاي تبليغاتي دولت روسيه بود، معنایش این نیست كه ظهور راستافراطي به عنوان يك گرايش و با تعدادي هوادار خطري جدي براي اوکراین محسوبنميشود.
تضاد دوم در درون جنبش، كه بخش عمدهاي ازدستور كار آن را به خود اختصاص داد، پيوستن به اتحاديهی اروپا و به دنبالآن دريافت يك بستهی وام چند ميليارد دلاري بود. اميدهايي واهي در اين موردابراز شد كه گويا اوکراینيها بهزودي ميتوانند بدون ويزا به اتحاديهیاروپا سفر كنند. كيفيت اقدامات رياضتي كه اتحاديهي اروپا و ساير بنگاههايبينالمللي وامدهنده در قبال وامها خواستار شدند، مهمتر از همه كاهشدستمزدها و مستمريها و افزايش قيمت كالاهاي اساسي، دستِ كم گرفتهشدهاند. اين در كشوري اتفاق ميافتد كه پس از دههها دوستي باسرمايهداري، هم اكنون در يك قدمي فروپاشي اقتصادي قرار دارد، جايي كهبراساس يك برآورد، ياكونوويچ فقط بين سالهاي 2010 تا 2014، هفتاد ميليارددلار اختلاس كرده است. اين واقعيت كه طبقهي كارگر با شعارهاي خود ظاهرنشد، به اضافهي ضعف چپ، به اين معنا بود كه خيزش فاقد ابعاد ِ اجتماعي ـاقتصادي، چه رسد به ابعاد ضد سرمايهداري، بود.
ولاديمير آيزشنكو، روشنفكر چپگراي اوکرایني،به برخي از اين نوع محدوديتها و مخاطرات اشاره كرده است: «اين به معنايآغاز تغيير نظاممند دموكراتيك، يا اين كه حكومت جديد به گونهاي قصد داردريشهي فساد فراگير در اوکراین، يعني فقر و نابرابري، را به چالش بگيرد،نيست. علاوه براين احتمال دارد با گذاشتن سنگيني بار بحران اقتصادي، نه بردوش اليگارشي ثروتمند اوکراین بلكه بر دوش فقراي اوکراین، تنها به مشكلاتدامن بزند.» (اوکراین يك انقلاب واقعي انجام نداده است، صرفا تغييري در نخبگان صورت گرفته است.»
سومين تضاد مربوط به شكل ِ تنگنظرانهيناسيوناليسم اوکرایني است كه بر بخش عمدهي خيزش غالب شده است. بنابراين بهمجرد سقوط يانوكويچ از قدرت ، پارلمان كه به اپوزيسيون پيوسته بود، به لغوقانون زبان كه زبان روسي را به عنوان يك زبان ملي همتراز با زباناوکرایني قرارداده بود، رأي داد. اگرچه اين اقدام به خاطر حق وتوي رئيسجمهور وقت هرگز اجرا نشد، خسارات سياسي عظيمي درپي داشت و ابزار تبليغاتيقدرتمندي در اختيار پوتين قرار داد. علاوه براين، بسياري از اوکراینيهايشرق بهحق ميترسيدند كه سياستهاي نوليبراليِ آنهايي كه در كيف به قدرتميرسند، ناحيهي صنعتي دونباس را در رقابت با واردات كالاهاي صنعتيارزانتر خارجي قرار دهد كه نتيجهاش اخراجهاي دستهجمعي است. براياطمينان خاطر دادن به آنها در اين مورد مطلقا كاري انجام نشد.
به رغم اين تضادها قيام اوکراین به طور كليرويدادي مثبت بود، رويدادي كه همزمان قدرت و خلاقيت يك جنبش تودهاي عليهحكومت استبدادي را نشان داد. اين رويداد نه تنها اوکراین، بلكه روسيه رابهسختي تكان داد و همچنين رژيمهايي بسيار دور در خاورمیانه را نگران كرد. […]
روسيهي پوتين: ترس بزرگ و امپرياليسم پير
در روسيهي پوتين نخستين واكنش ترس از يك ميدان استقلال در مسكو بود. همانطور كه روزنامهنگار بريتانيايي جميز مكنوشت: «ترس بزرگ پوتين اين است كه مردم ِ اوکراین در آيندهاي بهتر، الهام بخش ِاتحادي كاملاً متفاوت با برادران شرقي اسلاو خود در كنار مرزش باشند ـدليلي رايج براي قيامي مردمي عليه او و سايررهبراني از این دست. انقلاب درميدان ِ نيزالژنوستي ـ ميدان استقلال در زبان اوکرایني ـ درعين حالمحتملترين سناريو براي سقوط خود اوست»
خيزش اوکراین از نظر عيني، با درگير كردنروسيه، اتحاديهی اروپا و امريكا، باعث برانگيختن يك بحران سياسي/نظامياروپايي و احتمالاً جهاني شده است. بعد از اينكه پوتين با خشونت عليهاوکراین جديد موضع گرفت، ترس از يك جنگ سرد ِ تازه، حتي در برخي از محافلابراز شد.امري كه اگر اتفاق بيفتد ميتواند ضربهي بزرگي به چپ جهاني باشد،زيرا حضور ِ دستگاه نظامي امنيتي را همهجا تقويت خواهد كرده واز امريكاتا اتحاديهی اروپا تا خودِ روسيهي پوتين، به رشد اين تصور مجال بيشتريميدهد كه: «منتقدان داخلي و مخالفان ابزارهايِ دشمن خارجياند»
پوتين بلافاصله براي الحاق كريمه اقدام كرد،منطقهاي كه روسيه سالها مدعياش بود و داراي يكي از مهمترين پايگاههايدرياييروسيه است؛ ديگر بخشهاي شرقي و جنوبي اوکراین، كه داراي تعدادزيادي روسي زبان هستند، در صورت عدم الحاق فوري به روسيه، در معرض خطربيثباتي قرار دارند. كريمه اكثريتي از روسيزبانها دارد كه بسياريشان بهعكس آنهايي كه در ساير بخشهاي اوکراین هستند، بيشتر به دولت روسيهوفاداري نشان دادهاند تا به دولت اوکراین. پوتين تسلط ِ خود را با دستوربه نيروهاي روسي براي در دست گرفتن قدرت در كريمه تدارك ديد، و بخشهايبزرگي از جمعيت استان، هم اوکرایني زبانها (24 درصد) و هم تاتارها(12درصد) را كه به شدت با طرح او مخالف بودند، مورد تهديد قرار داد. نيروهايمسلح پوتين با سرعت برق و به شكل مخفيانه، با همراهي سرويسهاي امنيتيمتحدان محليشان رفراندومي برپا كردند. سپس با عملياتي مخفيانه مردم محليرا مرعوب كردند و آن را به سبك اتحاد جماهير شوروي با اكثريت 97 درصدي درطي چند روز به تصويب رساندند و طي چند روز روسيه رسما كريمه را به خود محلقكرد. پوتين ممكن است سناريويي مشابه را در اوکراین شرقي دنبال كند.
در داخل روسيه، اپوزيسيون با برپايي يكتظاهرات قدرتمند ِ50 هزار نفري در آستانهي رفراندوم كريمه، در15 مارس،اعتبار خود را نجات داد. شعارها شامل «دستها از اوکراین كوتاه» و «نه بهجنگ» بود. يك تظاهرات مخالف بسيار كوچكتري با شعارهاي «هيچ ميدانِاستقلالي در مسكو نخواهد بود» رخ داد. (لوموند 16/3/2014). اين شعار ممكناست در حال حاضر صحت داشته باشد، اما شبح ميدان مطمئنا در تعقيب پوتينخواهد بود. حتي اگر وطنپرستي وي موقتا ميزان محبوبيتاش را بالا ببرد.
روسيه به طور تلویحی نشان داده كه ممكن استسعي كند ساير بخشهاي اوکراین شرقي، نظير شهر صنعتي دونتسك را تجزيه كند. اين مناطق داراي تعداد زيادي روسيزبان است، اما جماعت اوکرایني زبان آنبسيار بيشتر از كريمه است. مانند مورد كريمه، امريكا و اتحاديهیاروپا،درصورت اقدام روسيه به چنين عملي، كريمه را تهديد به تحريم كردند، بااينكه هيچ كمكي به جز پيشنهاد وامهاي اقتصادي به اوکراین انجامندادهاند.
با اينكه احتمال دارد كه پوتين به اوکراینشرقي حمله خواهد كرد، همانقدر هم احتمال دارد كه پوتين بهسادگي اجازه دهدتا دراوکراین، از طريق ايجاد انسداد اقتصادي و عدم تعادل آن از طريقنگهداري يك نيروي نظامي بزرگ در مرز، مجازات شود. دو تاريخي كه بايد به آنتوجه كرد اول ماه مه، روز جهاني كارگر، و 9 مه، روز پيروزي در جنگ جهانيدوم است. حتي قبل از تنشهاي اخير، اين دو تعطيلي با درگيريهاي بينروسزبانها و اوکراینيزبانها، كه اغلب تاريخ را به شكلهاي متفاوتيميبينند، مشخص شده بود. مهمتر از همه روسيه نميخواهد كه انتخاباتبرنامهريزيشدهي سراسري اوکراین در 25 مه با آرامش پيش برود، زيرا تماميپيشبينيها حاكي از شكست كامل احزاب طرفدار روسيه است.
از نظر سياستهاي امپرياليستي جهاني، پوتينبهخوبي آگاه است كه امپرياليسم امريكا با بيش از يك دهه جنگهاي مصيبتبارفرسوده شده است و در موقعيتي نيست كه هيچ نوع واكنش نظامي در جايي مثلاوکراین نشان دهد،كشوري كه به آن هرگز و در هيچ موردي تضمينهاي امنيتينداده است. بدين معنا اوکراین در قبال روسیه در موقعيتي مشابه امريكايلاتين در مقابل امپرياليسم امريكاست، با اين تفاوت مهم كه امروزه روسيههرچند قدرتمندتر از دههي است اما امروز در بهترين حالت فقط يك قدرتمنطقهاي است.
در زمینهی خطر يك جنگ سرد جديد، برخياستدلال ميكنند كه روابط اقتصادي نزديك ِ كنوني بين روسيه و غرب از يك جنگسردِ واقعي پيشگيري ميكند. درست است كه براي مثال، روسيه يكسوم گازطبيعي اتحاديهي اروپا را تأمين ميكند، و در عين حال همچون يك آهنرباصادرات اتحاديهي اروپا را جذب ميكند. اما قبل از جنگ جهاني اول نيزدراروپا پيوندهاي عميق اقتصادي بين قدرتهاي رقيب برقرار بود كه بسياري، ازجمله سوسيال رفرميستها را به اين اشتباه انداخت كه مانع يك جنگ اروپاييخواهد شد.
اميدواريم اينگونه باشد، اما آنچه روشن استاين است كه عصر «نظم نوين جهاني» كه نتيجهي فروپاشي اتحاد جماهير شورويبود به سرآمده است.
حتي بدون يك جنگ سردِ جديد هم، در بحبوحهيعميقترين و طولانيترين بحران اقتصادي از زمان ركود بزرگ، بهیقین درد ورنج اقتصادي در سراسر اروپا و فراسوي آن عميقتر خواهد شد. اتحاديهي اروپاهم اكنون نيز پيهي مشكلاتِ انتقال گاز طبيعي از روسيه را به تن خودماليده است؛ درحالي كه روسيه از اثرات تحريمهاي اقتصادي از جانب امريكا واتحاديهي اروپا ميترسد. علاوه براين تهديد محضِ قطعِ توليداتِ كشاورزياوکراین، حلقهاي مهم در زنجيرهي ذخيرهي جهاني، باعث شده تا قيمت جهانيگندم از پاييز گذشته تا 25 درصد بالا برود. ( لارنس گيرارد، «La crise ukrainienne alimente la hassue de cours de ble er du mais,» لوموند 15/3/2014(.
نمودهاي رقابت بيناامپرياليستي
پوتين و مدافعانش، و همينطور نخبگان مكتب ِ «واقعگراي» ِ روابط بينالملل اغلب اشاره ميکنند كه ناتو، در نقض آشكارتضمينهاي داده شده به رهبران روسيه به هنگام فروپاشي اتحاد جماهير شوروي،از سال 1991 به درون بيشتر مناطق اروپاي شرقي و بالتيك رخنه كرده است. تردیدی نیست که رفتار ناتو در اين مورد حقيقتاً روشي امپرياليستي بوده است،و با سوء استفاده از ضعف رقيب سابقش، به شكل تجاوزي پنهاني تخم بدگمانينسبت به دولت روسيه را ميپراكند.
اما اين انتقادها از امريكا و امپرياليسم غرببهندرت اشاره ميكنند كه پوتين نيز تضمينهايش را در سال 1994، هنگامي كههمراه با امريكا و بريتانيا يادداشت بوداپست را امضا كرد، نقض كرده است. در آن توافق سه قدرت متعهد شدند به تماميت ارضي اوکراین، به ازاي موافقتاوکراین با کنارگذاشتن زرادخانهي هستهاي خود كه در آن زمان در جهان رتبهسوم را داشت، احترام بگذارند. اوکراین سال 1996 اين كار را انجام داد و اينكشور به يكي از معدود كشورهاي جهان كه سلاح هستهاي را رها كردهاند، بدلشد.
بنابراين الحاق اجباري كريمه به روسيه در ماهمارس و تهديد عليه اوکراین شرقي، به همان اندازهی توسعهطلبي ناتو دردههي 1990 نوعي توسعهطلبي امپرياليستي محسوب ميشود. براي همين است كهالحاق كريمه از طرف سازمان ملل متحد بهشدت محكوم شد؛ جايي كه روسيه خود راتقريباً به همان اندازه كه معمولا اسرائيل خود را منزوي حس ميكند، منزوييافت.
ملغمهي پوتين از نواستالينيسم و پان اسلاويسم
ما ماركسيستهاي انسانباور قويا در كنارمردم اوکراین و نيروهاي دموكراتيك داخل روسيه ايستادهايم. رژيم پوتين حامييك ايدئولوژي نواستالينيستي است كه به سقوط اتحاد جماهير شوروي به عنوانيك تراژدي نگاه ميكند. تعفن برخاسته از شوونيسم روسي و پروژههايجهانبينياي كه پوتين به نمايش ميگذارد، شامل عناصري از روايتهايقديميتر پان اسلاويستي تزاري نيز هست، بهويژه انديشهي «حفاظت كردن» ازاقليتهاي روسي خارج از كشور. نمونهي متأخر در صربستان است كه چنين سياستالحاقياي توانست در رژيم ميلوسويچ به «پاكسازي قومي»، تجاوز گروهي و قتل، وساير سياستهاي كشتارجمعي، همه به نام «حفاظت از» اقليتهاي صرب در بوسني وكرواسي انجاميد.
تركيب غريب پوتين از نئاستالينيسم و پاناسلاويسم در ميزان ارادتش به الكساندر سولژنيتسين مرتجع ِ اسلاووفيل نماياناست، ولو آنکه براي رژيم استالين كه او را زنداني كرد ابراز دلتنگيميكند. (البته پوتين طرفدار تمام عيار ِ نظام اتحاد جماهير شوروي نيست،چرا كه اواجازهي مالكيت بخشي از وسايل توليد را به اليگارشي خصوصيسرمايهداري داده است، ولو تحت كنترل شديد باند سابقِ ك.گ. ب كهاحاطهاش كرده و سهم پرمنفعتي براي خود برميدارند.)
همانطور كه روزنامهنگار امريكايي ديويدرمنيك اشاره كرده است، سولژنيتسين در مقالهاي كه در 1990 هنگام فروپاشياتحاد شوروي منتشر كرد، بهشدت با استقلال يا حتي خودمختاري اوکراین مخالفتميكرد: «ما توان ادارهي يك امپراتوري را نداريم!» {سولژنيتسين} نوشت: «بگذاريد به آن بياعتنا باشيم. دارد ما را خرد ميكند، فرسودهمان ميكند وبه نابوديمان شتاب ميبخشد.» ليتواني، لتوني و استوني همراه باجمهوريهاي قفقاز ميتوانستند راه خود را بروند. اما او دربارهي مسئلهياوکراین نظر ديگري داشت. وي توضيح داد كه روسيه بايد در مركز يك «اتحاديهيروسي» باشد كهاوکراین جزء لاينفك آن است.» آن «اتحاديه» قرار بود شاملروسيه، بلاروس و اوکراین باشد («Putin’s Pique نيويوركر 17/3/2014)
آنطور كه رمنيك نيز گزارش کرده است پوتيننيز به نوبهي خود يك دهه قبل به ریيس جمهور امريكا، جرج دبليو بوش گفت: «جرج تو بايد بفهمي. اوکراین حتي يك كشور هم نيست« («Putin’s Pique»). پوتين اين نظر را در 12 مارس ِ امسال وقتي به مصطفي زملِف (Dzhemelev)، يكياز رهبران اقليت كريمهاي تاتار در كريمه تلفن زد، مورد تأييد قرار داد. پوتين ظاهرا سعي ميكرد تاتارها را مطمئن كند كه قرار نيست تحت حاكميتروسيه، به شكلي كه در اتحاد شوروي آزار ميشدند، آزار ببينند. اما زملِفحيرت زده گزارش داد پوتين همچنين اشاره كرده است كه استقلال 1991 اوکرایناز روسيه فاقد اعتبار است:
« من به پوتين گفتم كه مهمترين موضوع تماميتارضي كشور ماست، زيرا نقض آن نقض توافقنامهاي است كه توسط كشورهاي متعهد ـامريكا، بريتانيا و روسيه در 1994 در ازاي چشمپوشي ما از سلاحهايهستهاي ـ امضا شده است. من پيامدهاي احتمالي را درصورت نقض آن بيان كردم،از جمله اين واقعيت كه ديگر كسي به چنين روشهايي براي حلوفصل مسایلاطمينان نخواهد كرد، و هركشوري كه توانايي مالي داشته باشد قصد به دستآوردن سلاحهاي هستهاي خود را خواهد كرد و اوکراین هم استثنا نخواهد بود. بعد از صحبت دربارهی اين موضوع ـ تماميت ارضي اوکراین ـ پوتين به اينموضوع اشاره كرد كه اعلام استقلال اوکراین با ضوابطي كه براي تشريفات خروجاز ساختار اتحاد جماهير شوروي تعيين شده بود كاملا همخواني نداشت.» (« خروجنه كاملا مشروع اوکراین از اتحاد جماهير شوروي،» ( QHA-Crimean News Agency, 13/3/2014)؛ همچنين نگاه كنيد به سيلوي كافمن: «Apres la Crimee un autre monde» (لوموند 17/3/2014)
اوکراین در آيينهي تاريخ
در انقلاب 1917 لنين در حمايت از حق استقلال اوکراین، تمام عقايد اين چنيني رابه باد انتقاد گرفت: «اگر فنلاند، لهستان يا اوکراین از روسيه جدا شوند اصلا اتفاق بدي نيست. چه اشكالي دارد؟ هركس كه چنين بگويد شووينيست است. بايد ديوانه بود كهسياست ِ تزار نيكلا را ادامه داد. مگر نروژ از سوئد جدا نشد؟ الكساندر اول وناپلئون يك بار كشورهايي را معاوضه كردند، تزار يك بار لهستان را معاملهكرد. آيا ميخواهيم اين سياست تزار را ادامه دهيم؟ اين انكار تاكتيكهايانترناسيوناليسم است؛ اين بدترين شكل شووينيسم است. جدايي فنلاند چه اشكاليدارد؟… پرولتاريا نميتواند زور به كار ببرد؛ زيرا نبايد مانع كسب آزاديبه دست مردم شود. فقط زماني كه انقلاب سوسياليستي به يك واقعيت، و نه صرفايك روش، بدل شد شعار «مرگ بر تمامي مرزها» شعار درستي است. آنگاه ماخواهيم گفت: رفقا، به ما بپيونديد…» (سخنراني دربارهی مسئلهی ملی،كنفرانس سراسري حزب سوسيال دموكرات روسيه ـ بلشويك سراسري روسيه 29 آوريل (12 مه) 1917.
دراينجا بیتردید منظور لنين، درهمراهي باتفكر تقريبا تمامي ماركسيستهاي انقلابي آن زمان، انقلاب جهاني سوسياليستيبود. «سوسياليسم در يك كشور» دروغي با پيامدهاي وحشتناك بود كه استاليناختراع کرد.
لنين در 1922 در بستر مرگ، در تلاشي نافرجامبراي تغيير مسير اتحادجماهير شوروي جديد، تلاش كرد شووينيست روسي، استالينرا بركنار كند. تراژدي انقلاب 1917، انقلابي كه به عكس خود يعني دولتسرمايهداري تماميتخواه بدل شد، امروزه هم روسيه و هم اوکراین را آزارميدهد. اوکراین تحت حاكميت استالين از سرنوشتي حتي بدتر از سايرسرزمينهاي اتحاد شوروي رنج ميبرد. همانطور كه رايا دونايفسكايا اشارهميكند درطي موج اشتراكي كردن اجباري 32-1929، «دهقانان در مقاومت خود دربرابر اشتراكي كردن، چنان كشتار وسيعي از حيوانات انجام دادند كه روسيه تاامروز هم از آن خلاصي نيافته… حجم ويراني در روستاها به قدري بود كه برداشتغلات از 5/83 ميليون تن در 1930 به 70 ميليون در سال 1931 رسيد. برنامهريزان هرگز قحطي سالهاي 33-1923 را تصديق نكردند.» او با مقايسهيسرعت سرسامآور انباشت سرمايه توسط استالين در اين دوره تحت حاكميتسرمايهداري دولتي، با شرح ماركس دربارهي سلب مالكيت از دهقانان در آغازسرمايهداري انگلستان، تذكر ميدهد كه «استالين بسيار ظالمتر بود زيرا مادر دورهي سرمايهداري دولتي زندگي ميكنيم» (ماركسيسم و آزادي صفحات 216 و 217). اوکراین كه كانون اصلي قحطي استاليني بود، در اين دوره متحمل تقريباچهار ميليون كشته شد؛ دورهاي كه امروز اوکراینيها آن را هولودومور (نابودي براثر گرسنگي) مينامند و اكنون همه جا به عنوان مصداقي از كشتاردستهجمعي تلقي ميشود.
يك دهه بعد، اوکراین تحت اشغال بهشدتبيرحمانهي نازيها قرارداشت، كه طي آن هولوكاست درصد عظيمي از يهوديهارا با كشتن نزديك به يك ميليون نفر قتل عام كرد. ميليونها اوکراینيغيريهودي نيز زندگيشان را از دست دادند. با اينكه برخي از اوکراینيهايغيريهودي به جنبش مقاومت ضد نازي پيوستند، دیگران آشكارا با نازيها همكاريميكردند، و افراد ديگري هم به گروههاي ناسيوناليستي پيوستند كه گه گاهبا نازيها همكاري ميكردند. تا امروز هم ميهنپرستان متعصب روسي ادعادارند كه مردم روسيه سهمي در همكاري با دشمن نداشتهاند كه دروغي آشكاراست.
بعد از جنگ و در توافق با اين باور استالينيكه همهي مردم يا انقلابياند يا مرتجع، اتحاد شوروي براي همهي گروههايقومي كه تصور ميشد همكاريهاي تجهيزاتي با نازيها داشتند، تنبيهات گروهيوضع كرد. سرنوشت تاتارهاي كريمهاي اينگونه بود؛ مردمي تركزبان و مسلمانكه از قرن پانزدهم در آن منطقه زندگي ميكردند؛ و اكثريت جمعيت آن منطقه راتشكيل ميدادند. در مه 1944 همهي 200 هزار تاتار كريمه را جمعآوري وهزاران مايل دورتر به آسياي مركزي تبعيد كردند. درطي جريان ِ تبعيد نيمي ازآنها براثر سرما هلاك شدند. تاتارها تنها پس از آغاز روند فروپاشي اتحادشوروي و استقرار اوکراین مستقل اجازه يافتند به كريمه بازگردند. براي هميناست كه امروزه جامعهي تاتار از يك اوکراین مستقل بهشدت طرفداري میکند واز طرفداران الحاق به روسيه عميقا هراسان است.
اكنون به كجا رهسپاريم؟
امروزه ميراث هولناك قحطي و تبعيد و اشغال وهولوكاست نازي بردوش اوکراین و منطقه سنگيني ميكند، هم به عنوان يك خاطره وهم همچون نگراني نسبت به آينده. مواجهه با اين ميراث و اتخاذ موضعيحقيقتاً انقلابي، موضعي مستقل از روسيهي پوتين و همچنين مستقل ازامريكا/اتحاديهي اروپا، بايد شامل نقدي با زمينهي ماركسيستي و اومانيستي،و نه فقط بر سرمايهداري، بلكه همچنين برتمامي اشكال دولتسالاركمونيسم،از جمله كمونيسم لنين باشد.
با اين حال ميراث متأخر مردم اوکراین در بيشاز دو دههي گذشته، بهرغم تضادهاي یادشده در بالا، نويدبخش آينده است. مردم اوکراین با دو خيزش دموكراتيك ِ مردمي در دههي گذشته، اشتياق برايخودمختاري و دموكراسي مردمي را در وسيعترين معنايش نشان دادهاند. درسراسر دو دههي گذشته نيز مردم اوکراین كاملا در صلح زندگي كردهاند؛ درفضايي از مداراي نسبي براي اقليتهاي قومي و مذهبي. علاوه براين چشمپوشياوکراین از سلاحهاي هستهاي در دههي 1990 جنبهي مثبت ديگري از تاريخاخير اوکراین را نشان ميدهد.
در عين حال امروزه اوکراین با بحران عميق ِاقتصادي، سياسي و فرهنگي روبرواست. برخي آغازگاههاي دموكراتيك وانسانباورانهيِ شكننده و ضعيف در بحبوبهي يك اقتصاد در حال فروپاشي وتهديد مداخلهي بيشتر روسيه درحال ظهوراست. به عنوان ماركسيستهايانسانباور، بايد از مردم اوکراین بياموزيم و از مبارزهي آنان برايدموكراسي و رهايي ملي حمايت كنيم، در عين اين كه همزمان صادقانه به تضادهاو موانعي كه در مقابل آنها وجود دارد، كه برخي از آنها درونزا هستند،اشاره كنيم.
2014شانزدهم آوریل
مقالهی بالا ترجمهای است از:
Ukraine: Popular Uprising in the Shadow of Putin’s Russia – by Kevin Anderson
كوين اندرسن نويسندهي لنين، هگل و ماركسيسم غربي: يك بررسي انتقادي (1995) و ماركس در حاشيه: قوميت، مليگرايي و جوامع غيرغربي است
اشت
.