ترکشهای گلوله باقیمانده در سر علیرضا صبوری، جان او را گرفت
علیرضا صبوری جوان ۲۲ ساله ای است که روز ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ همانند هزاران جوان دیگر به خیابان رفت تا اعتراضش را نسبت به نتیجه مخدوش انتخابات ریاست جمهوری ابراز کند ، در میدان آزادی ، روبه روی پایگاه بسیج گردان ۱۱۷ عاشورا مورد اصابت گلوله قرار گرفت، عده ای از معترضین پیکر نیمه جان وی را به بیمارستان انتقال دادند و پزشکان شبانه او را مورد عمل جراحی قرار دادند ولی متاسفانه علیرضا به کما رفت و پس از گذشت حدود ۱ ماه علیرضا از مرگ بازگشته و بهوش آمد .
به صلاحدید تیم پزشکی اعضای خانواده ناچار به انتقال علیرضا به خانه شدند و قرار بر آن شد که باقی خدمات درمانی در خانه به او ارائه گردد ، با کمک های بی دریغ مدد کار و اعضای خانواده علیرضا پس از چندی توانست مقداری از قوای از دست رفته اش را باز یابد ولی همچنان با مشکلات عمده ای از قبیل سردرد های شدید و مداوم و ضعیف بودن قدرت تکلم روبرو بود ، پس از چند ماه پزشکان برای بار دوم سعی در خارج نمودن گلوله نمودند اما با توجه به اینکه تیر در نقطه حساسی از بافت مغز قرار داشت تلاش مجدد پزشکان باز بی نتیجه بود و علیرغم انجام دومین جراحی باز گلوله در مغز علیرضا به جای ماند .
پس از آنکه علیرضا سلامت نسبی خود را بازیافت به کمک خانواده به ترکیه رفت و در آنجا کلیه مدارک پزشکی خود را در اختیار سازمان ملل قرار داد که بعد از ماه ها در خواست وی مورد قبول واقع شد و علیرضا با امید به کسب سلامتی و آینده ای سبز و آزاد رهسپار آمریکا شد و در بوستون اقامت گزید اما در کمال تاسف پزشکان آمریکائی نیز قادر به خارج کردن گلوله نبودند و در نهایت روح خسته علیرضا پس از ۸ ماه سکونت در بوستون به علت عوارض ناشی از وجود قسمت هایی از گلوله در بافت مغز در ۲۶ آبان ۱۳۹۰ از جسم زخمی اش پر گشود . پیکر علیرضا پس از طی مراحل بسیار به المان منتقل و در تاریخ 30 دی ماه سال 60 در گورستان ویلمرزدورف شهر برلین به خاک سپرده شد .
____________________________________________
قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
خانههای زیادی امروز در ایران و خصوصاً تهران شاهد نگرانیهای خانوادههایی است که بچههایشان را با اضطراب بدرقه میکنند. امروز بیست و پنجم خرداد ۱۳۸۸ است. صدای پراکنده شعارهای مردم در خیابانهای تهران و شهرهای دیگر ایران پیچیده است. مردمی که به نتایج اعلام شده انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران اعتراض دارند. خانوادهها ترس و ناامنی را آرام آرام کنار گذاشته، از خانههای خود خارج شده و برای اعتراض به خیابان آمدهاند.
علیرضا گونههای مادرش را محکم و صدا دار میبوسد. از ته دل با صدای بلند میخندد و همانطور که شانههای مادرش را از دو سو در دستهایش گرفته به او میگوید: خب تو هم همراه من بیا مادر، میخواهم امروز با دوستانم بروم سینما. اگر با ما بیایی سینما هم خیالت راحت است هم خیلی خوش میگذرد. خواهر علیرضا که پشت کامپیوترش نشسته خندهاش میگیرد. مادر هم میخندد، قاب عکس را سر جایش میگذارد و علیرضا را تا مقابل در بدرقه میکند. علیرضا ۲۲ ساله فرزند آخر و دردانه این خانواده است.
هیچ ماشینی توی خیابان نیست. خیابان آزادی کاملاً زیر پای معترضان است. در ردیف جلویی جمعیتی که به صورت منسجم و هماهنگ از پیاده روها به خیابان آمدهاند، چند جوان سبزپوش، پارچهٔ بزرگی با خود میکشند که رویش نوشته شده است: «حماسهٔ خس و خاشاک». اشاره آنها به سخنان دیروز احمدینژاد در میدان ولیعصر تهران است که معترضان را خس و خاشاک خوانده بود. جلوی پایگاه بسیج که مقر فرماندهی بسیج تهران است، شعارهای پراکنده مردم سکوت را میشکند. حالا دیگر مردم با دیدن بسیجیانِ مسلح روی پشت بام پایگاه بسیج خشمگین میشوند و شعارها را تکرار میکنند. شعارها تندتر و تندتر میشود.
نیروهای بسیجی روی بام ساختمانهای پایگاه مقداد، با سلاحهایی رو به آسمان قدم میزنند و با شنیدن شعارهای مردم خشمگین میشوند و از بالا به جمعیت شلیک میکنند. علیرضا صبوری جوان ۲۲ ساله ایرانی نیز به سینما نرفت، به میان مردم در خیابان آزادی آمده و حالا از نزدیک شاهد زخمی و کشته شدن معترضان است.
او نیز به همراه مردم با چشمهای خودش میبیند که چه کسانی به سمت معترضان شلیک کرده و آنها را کشتهاند. علیرضا صبوری، شالش را از گردنش باز میکند و به سرعت به سمت جوان مجروحی که از گوشه پیاده رو فریاد میزند، میدود.
ادامه را در لینک زیر می توانید بخوانید و بشنوید:
http://www.radiofarda.com/content/f7-victimes-of-88-alireza-sabouri/24964194.html