ازمیان نامه های دکترساعدی…

ازمیان نامه های دکترساعدی…

ازمیان نامه های دکترساعدی…

‏از صندوقچه ی نامه های قدیمی
نامه ای از :غلامحسین ساعدی
عکس بی نظیر و نایابی ازطاهره

.......................................... روز و ساعتی نیست که یادتو نباشم !

اشاره : این نامه یکی از انبوه نامه هایی است که "غلامحسین ساعدی"یکی ازبزرگترین وسرشناس ترین نمایشنامه نویسان و داستان نویسان ایران به معشوقه اش "طاهره کوزه گرانی"نوشته است ...که بسیاردوستش می داشت ...باهم می خوانیم ...درضمن این عکس منحصربه فردمربوط به خانم "کوزه گرانی "است ......سردبیر 

***

مدتی است که سخت سرگرم ترتیب منزل و زندگی و مکافات جورکردن راحتی خانواده بودم. افسردگی پدرم به علت بازنشستگی، گرفتگی و بی حالی خواهرم که مساله ای است همیشگی و مادرم و بالآخره تمام مکافات گناهان نکرده به عهده ی من بود بیشتر... تا وضع روحی آن ها تا حدودی بهتر شود. اما حقیقت این است که وضع خودم ازدیگران خیلی بدتر و ناجور تر است، صبح ها توی بیمارستان و شب ها و عصرها توی مطب و قلم زدن و کاعذ سیاه کردن. و با تمام پوست کلفتی نمی خواهم از میدان به در بروم... و در این میان روز و ساعتی نیست که یاد تو نباشم و این را قسم می خورم که هیچ اغراق نگفته ام... کتاب "خیاو" تمام شده و حاضر است تا سه چهارروز دیگر منتشر می شود و من همان روز برای تو می فرستم. کتاب ساعت 25 را تهیه کرده ام و همراه خیاو برایت خواهم فرستاد. از منیر فعلا خبری نشده، و من در حال حاضر مشغول کارروی چند داستان کوتاه و چند نمایش نامه هستم. ..و در ضمن این در آن در می زنم که پولی تهیه کنم و وسایل سفر و ماموریتی درست کنم و ده پانزده روزی پیش تو بیایم. افسرده و کسلم، راست اش نمی دانم گرفتار چی هستم. دیدار تو مرا دوباره زنده و امیدوار خواهد کرد. می بوسمت...غلامحسین...‏

از صندوقچه ی نامه های قدیمی
نامه ای از :غلامحسین ساعدی
عکس بی نظیر و نایابی ازطاهره

…………………………………… روز و ساعتی نیست که یادتو نباشم !

اشاره : این نامه یکی از انبوه نامه هایی است که “غلامحسین ساعدی”یکی ازبزرگترین وسرشناس ترین نمایشنامه نویسان و داستان نویسان ایران به معشوقه اش “طاهره کوزه گرانی”نوشته است …که بسیاردوستش می داشت …باهم می خوانیم …درضمن این عکس منحصربه فردمربوط به خانم “کوزه گرانی “است ……سردبیر

***

مدتی است که سخت سرگرم ترتیب منزل و زندگی و مکافات جورکردن راحتی خانواده بودم. افسردگی پدرم به علت بازنشستگی، گرفتگی و بی حالی خواهرم که مساله ای است همیشگی و مادرم و بالآخره تمام مکافات گناهان نکرده به عهده ی من بود بیشتر… تا وضع روحی آن ها تا حدودی بهتر شود. اما حقیقت این است که وضع خودم ازدیگران خیلی بدتر و ناجور تر است، صبح ها توی بیمارستان و شب ها و عصرها توی مطب و قلم زدن و کاعذ سیاه کردن. و با تمام پوست کلفتی نمی خواهم از میدان به در بروم… و در این میان روز و ساعتی نیست که یاد تو نباشم و این را قسم می خورم که هیچ اغراق نگفته ام… کتاب “خیاو” تمام شده و حاضر است تا سه چهارروز دیگر منتشر می شود و من همان روز برای تو می فرستم. کتاب ساعت 25 را تهیه کرده ام و همراه خیاو برایت خواهم فرستاد. از منیر فعلا خبری نشده، و من در حال حاضر مشغول کارروی چند داستان کوتاه و چند نمایش نامه هستم. ..و در ضمن این در آن در می زنم که پولی تهیه کنم و وسایل سفر و ماموریتی درست کنم و ده پانزده روزی پیش تو بیایم. افسرده و کسلم، راست اش نمی دانم گرفتار چی هستم. دیدار تو مرا دوباره زنده و امیدوار خواهد کرد. می بوسمت…غلامحسین…