چای ….گپ ……نقاشی
چای ……………..گپ …………….نقاشی
گاری سوسیس فروشی را در تورنتو هل دادم
حرف های آغداشلو، خردمند و درخشان 3
.
…………………….. درخشان : آغداشلو بگوید نقاشی نکن ، کار را کنار میگذارم!
.
*اما با وجود تفاوت در سبک کارها ، حسی که خود من بعد از دیدن کارها داشتم این بود که بعد از تماشای کارهای پر جمعیت و زندگی و ازدحام ادم هایی که در تابلوهای خانم خردمند بود یکمرتبه با یک فضای نوستالژیک که یک جور حالت مدیتیشن هم داشت روبرو میشدم …
درخشان : درست است. کارهای من اصولا دارای این آرامش و نوستالژی است. در کارهای آبرنگ من یک بی تابی حرفه ای جریان دارد. من باید کار ابرنگ را سریع انجام بدم در غیر این صورت کلافه میشوم. البته دلیلش هم این است که کتف من در اثر جراحتی که در جبهه داشتم دچار مشکل شده و نمیتوانم طولانی مدت کار کنم و شاید این سرعت در کار از آن جا ناشی شده! و برای این که به این سرعت برسم باید یک طراح سریع میشدم …
*هنرمندان آسیب پذیر ترین قشر جامعه مهاجر هستند. شما به عنوان یک هنرمند که سابقه طولانی در مهاجرت و زندگی و کاردر کشورهای مختلف رو داشتی با چه چالشهایی روبرو بودی؟
خاطرات زیادی از این دشواریها دارم. وقتی که برای امرار معاش چرخ گاری سوسیس فروشی را در دمای منهای 30 درجه در تورنتو هل می دادم و دستم از سرما به دسته گاری میچسبید به تنهایی میتواند یکی از این حس ها رو منتقل کند… هم رنج میکشیدم و هم دلخوش بودم که در اثر این سختیها حداقل میتوانم کار نقاشی را ادامه بدهم… در آن زمان هم مثل الان این امکانات اینترنتی و دیجیتالی نبود. برای داشتن عکسی از یک روستا باید سفر میکردیم تا یه عکس بگیریم. الان اگر کسی بخواهد عکسی از یک روستا داشته باشه با یک جستجو صدها عکس میتواند پیدا کند. به هر حال به عنوان اولین قشر های مهاجر با مشکلات زیادی روبرو بودیم و مهمترین آن ها غم نان بود… اما همه آن رنجها ما را صیقل داد و انسان با دل صیقل یافته راحتتر به هنر خالص و ناب می رسه . مدتی هم در یک کمپانی کابل تصویری کار میکردم . با یک نردبان و کلی ابزار آلات و پیچ و مهره های بزرگ سنگین در دو جیب بزرگ شلوار و دریل به دست توی کوچه های تنگ و یخ زده تورنتو روزی دوازده ساعت میچرخیدم. اما یک روز با خودم گفتم دیگه کافیست. سه سال است نقاشی نکشیدی . پس رها کردم و رفتم دوباره سراغ نقاشی…
*تلفیق تجربه های ایران و تحصیل اکادمیک در خارج از کشور به چه دستاوردی برایتان داشت؟
ببینید در اصل نقاشی یک شوق می خواهد. متاسفانه کلاسهای آکادمیک در این مورد چیزی به نقاش اضافه نمیکند. دانشگاه به اعتقاد من بیشتر یک اعتباربرای نقاش است. مدرک من در ایران به این درد خورد که به من کار بدهند. یک هنرمند باید سینه سوخته این کار باشد… دوران دانشگاه در ایران به بازار بین الحرمین میرفتیم و کاغذهای مچاله شده را جمع میکردیم و اتو می زدیم و بعد روی آن ها طراحی می کردیم! برای خرید یک برگ آرچ گاهی مجبور می شدم یک وعده غذا نخورم….به هر حال این نمایشگاهها که می بینید حاصل سال ها رنج و مشقت بسیاری از نقاشانی مثل من است. اگرچه در حال حاضر در ایران هنرمندان اصیل کمتر هستند و بیشتر کارها کپی میشود.در این مورد ای کاش که بتونید نظر آیدین آغداشلو که به نظرم استاد استادان است رو بپرسید. کسی که اگه روزی به من بگوید دیگر نقاشی نکن ، کار را کنار میگذارم.