پرسش شادی صدر از عباس امیرانتظام

پرسش شادی صدر از عباس امیرانتظام

پرسش شادی صدر از عباس امیرانتظام

بعد از عیادت آقای امیرانتظام، از محمدی گیلانی، قاضی ای که حکم حبس ابد را برای او صادر کرد، شادی صدر در نامه ای از او پرسیده است: بستگان هزاران کشته شده باید به عیادت چه کسی بروند؟! …

img_25828

“همیشه از ما می پرسند: چرا زخمهای بسته شده را دوباره باز می کنید؟ می گوییم : برای اینکه آن زخمها، بد بسته شده اند. اول باید عفونت را معالجه کرد و بعد زخم را بست. وگرنه زخمها خودشان دوباره سر باز می کنند.” – هوراکیوس وربیستکی، روزنامه نگار مشهور آرژانتینی (1)

 

قصد داشتم در سلسله گفتارهایم پیرامون جنبش دادخواهی، بیست و پنج سال پس از کشتار 67 به گفتمان “دادخواهی مساوی انتقام جویی” بپردازم که واقعیات تاریخی و تجارب درخشان دادخواهی در کشورهای دیگر به خصوص آفریقای جنوبی را به دلیل اهداف سیاسی فردی یا گروهی وارونه جلوه می دهد. اما انتشار خبری درباره عیادت آقای امیرانتظام، از محمدی گیلانی، قاضی ای که حکم حبس ابد را برای او صادر کرد، باعث شد که این بخش از گفتارهایم را در قالب نامه ای به عباس امیرانتظام بنویسم.

 

آقای امیرانتظام،

براساس خبر منتشره در جرس، شما معتقدید “انتقام جویی نه تنها در تضاد با منافع ملی است که دوباره جامعه را از پویش و رشد و تکاپو باز می دارد و به دور باطل خشونت انتقام می انجامد.” و در ادامه تأکید می کنید که “جامعه امروز ایران بیش از هر چیز تشنه اخلاق بخشایشگرانه است و ارتقای اخلاق در گرو بخشودن خشونت ورزان اما از یاد نبردن جنایات آنان است.” (2)

در واقع، شما با همین دو جمله، دو گانه ای ساخته اید که حداقل در تجارب کشورهای دیگری که با سئوال چگونگی رو به رو شدن با گذشته ای خونبار مواجه بوده اند ما به ازای بیرونی ندارد و در عین حال، یک گزینه واقعی و نزدیک تر به وجدان انسانی را، عامدانه یا ناعامدانه، حذف کرده اید و آن، گزینه “عدالت” است. به عبارت دیگر شما دارید به مخاطبانتان که به واسطه سالهای طولانی زندان در جمهوری اسلامی، به شما به دیده احترام و حقانیت می نگرند می گویید: “هر نوع درخواستی برای اجرای عدالت، مساوی انتقام جویی است و چون انتقام جویی، تکرار چرخه خشونت است، برای مواجهه با خشونتهای گذشته، جنایتکاران را ببخشیم اما جنایتهای آنها را فراموش نکنیم.” در حالی که تجربیات کشورهای دیگری که مشابه ایران، جنایاتی هولناک را در دوران دیکتاتوری از سر گذرانده اند و از رهگذر آن تجارب استخوان سوز، با جامعه ای تکه پاره رو به رو بوده اند نشان می دهد که اگرچه روشهای هر جامعه برای برقراری عدالت، با دیگری متفاوت بوده است اما بدون اجرای شکلی از عدالت (از برپایی کمیسیون های حقیقت گرفته تا محاکمه جنایتکاران)، هیچگاه نتوانسته اند با گذشته خشونت بار خود آشتی کنند.

برای اینکه بتوانید درکی امروزی و نه پنجاه و هفتی از عدالت و دادخواهی داشته باشید، که با انتقام جویی و اعدامهای انقلابی که به اسم عدالت، در پشت بام مدرسه رفاه، به فرمان آیت الله خمینی، به حکم صادق خلخالی و در زمان ریاست جمهوری مهدی بازرگان و در دوره سخنگوی دولت بودن شما اتفاق افتاد بسیار فرق دارد، فیلم “رویای آزادی” (3) را که اخیرا پخش شده و میلیونها نفر در ایران دیده اند، ببینید. در این فیلم، شش زن، که در زمان انقلاب 57، تنها به دلیل داشتن عقاید سیاسی متفاوت نوجوانی و جوانی و بهترین سالهای زندگی شان زیر بدترین نوع شکنجه ها از میان رفته است، تعریف خود را از عدالت می گویند. در این فیلم خواهید دید که همه آنها از طرف خود و از طرف دوستان اعدام شده شان، اجرای عدالت را طلب می کنند اما آنها به همان میزان و عمیقا، با مجازات اعدام مخالفند. مخالفت آنها با اعدام، نه یک ژست سیاسی و حقوق بشری، که ریشه در این حس عمیق دارد که دیگر نمی خواهند هیچ انسانی را، حتی شریرترین و پلیدترین را، که تا چند لحظه پیش نفس می کشیده، به دست انسانی دیگر، مرده و بی نفس ببینند. دوگانه “بخشش یا انتقام” که در صحبت های شماست، از فرهنگی می آید که ریشه در قصاص و ریشه در باور به اعدام دارد. اما میان انتقام جویی و بخششی که شما تبلیغ می کنید، راه سومی هم هست و آن “اجرای عدالت بدون خشونت” است.

 

آقای امیرانتظام!

نسخه ای که شما برای جامعه ایران می پیچید، بسیار شبیه نسخه ای است که کرزای، آمریکایی ها و ناتو برای جامعه افغانستان در زمینه رویارویی با جنایتهایی که در طول دهه های مختلف و از سوی گروههای سیاسی و مذهبی متفاوت و به خصوص طالبان بر مردم اعمال شده، می پیچند. آنها به دلیل داشتن منافع سیاسی روشن، از جامعه افغانستان می خواهند که جنایتهای طالبان، و پیش از آنها، جنایتهای گروههای جهادی (مجاهدین و…) و پیش از آنها جنایتهای حکومت وابسته به شوروی را فراموش کنند تا جنایتکاران بتوانند در انتخابات پارلمانی شرکت کنند، والی مناطق مختلف شوند و این فرصت و قدرت را داشته باشند که روی گورهای دست جمعی را با سیمان بپوشانند. رییس جمهور افغانستان الان سالهاست که گزارش مفصل کمیسیون مستقل حقوق بشر این کشور درباره عدالت انتقالی را با همین توجیه که اجرای هرگونه عدالتی مجددا جنگ و خشونت را به افغانستان باز خواهد گرداند، در کشوی میز خود حبس کرده است. اما آیا با عدم رسیدگی به پرونده این جنایات، جنگ و خشونت در افغانستان به پایان رسیده؟ نه! زیرا هیچ زخمی را بدون معالجه عفونت نمی توان برای همیشه بست. جایش چرک می کند، سر باز می کند و مسبب خشونتی دیگر می شود.

آیا شما هم منافع سیاسی خاصی در ترویج باز نکردن پرونده جنایات و پیچیدن نسخه ای شبیه افغانستان دارید؟!

 

آقای امیر انتظام!

شما از مردم خواسته اید “ببخشند اما فراموش نکنند.” شما اولین نفری نیستید که این شعار را تبلیغ می کند. پیش و بیش از شما رضا پهلوی و اکبر گنجی در تبلیغ این نظر کوشیده اند.

همیشه بر این باور بوده ام که بحث پیرامون “بخشش” جنایاتی که از بهمن سال 1357 به بعد، نه فقط در زندانهای ایران بلکه در بسیاری از مناطق از جمله کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان اتفاق افتاده، بحثی است که ما را به هیچ نقطه رهایی بخشی رهنمون نمی رساند. به دلیل اینکه اساسا جامعه ایران، از نظر سیاسی و حقوقی، در مرحله “بخشش” یا به معنای حقوقی آن، “عفو” در مورد آن جنایات نیست، زیرا:

1. ایران، یک جامعه در حال گذار به دموکراسی، مطابق تعاریف مصطلح بین المللی نیست که بحث بخشش یا فراموشی، به عنوان راه حلهایی برای ترمیم جامعه و نزدیک کردن پاره های مختلف آن که به دلیل وقایع گذشته، رو در روی یکدیگر ایستاده اند، بحث عاجل آن باشد.

2. نیروهای دموکراسی خواه هنوز به شناخت و توانایی کافی از اینکه بدون دانستن حقیقت و پاسخگو کردن مسئولان جنایتها، هیچ نوع دموکراسی در ایران قابل تحقق نیست، نرسیده اند.

3. هنوز به جز در مورد کشتار 67، اجماع عمومی بر سر این که دقیقا کدام یک از وقایع پس از انقلاب 57، مصداق نقض شدید حقوق بشر و جنایت بوده اند و مسئولان و آمران آن چه کسانی هستند، ایجاد نشده است.

4. هیچ جنایتکاریا فرد مطلع از این جنایات تا به حال، خواست خود را برای بیان حقیقت و طلب بخشش از جان به در بردگان و نیز بستگان قربانیان اعلام نکرده است.

برای هر گونه بخششی، اول باید مشخص شود دقیقا چه خطایی رخ داده و بعد از آن تازه نوبت به عذرخواهی مرتکبان و تصمیم گیری پیرامون آنان می رسد. بدون عذرخواهی یک خطاکار و طلب بخشش او از قربانیان و آسیب دیدگان، هر گونه بخششی، توخالی و فاقد ارزش و بدتر از آن، عین خشونت است. اگر خودتان را جای فرزند کسی بگذارید که در کشتار دسته جمعی زندانیان در سال 1367 اعدام شده، شاید به میزان خشونت بار بودن و ناعادلانه بودن این نوع از به اصطلاح بخشش پی ببرید. این شخص، هنوز نمی داند که چرا و چگونه، پدر یا مادرش اعدام شده است، هنوز نمی داند چه کسی یا کسانی دستور مرگ وی را داده اند. او هنوز حتی نمی داند پیکر پدر یا مادرش کجا دفن شده است و هنوز حتی پس از گذشت بیش از 25 سال، اجازه برگزاری مراسم یادبود وعزاداری عزیزش را ندارد. در چنین شرایطی، و وقتی قربانیان و بازماندگان یک جنایتی تا این حد بی قدرت هستند و ابتدایی ترین حقوق آنها از بیست و پنج سال پیش تاکنون تا این حد بی رحمانه پایمال شده است، آیا تبلیغ و ترویج بخشش، تحمیل خشونتی دیگر بر آنها نیست؟!

از یاد نبریم که در هیچیک از کشورهایی که با زخمهای گذشته خود به شیوه ای درست مواجه شده اند، از شخص قربانی یا بازمانده نمی خواهند که ببخشد. نحوه برخورد با مجرمان و جنایتکاران، و اینکه آیا باید آنها را عفو یا مجازات کرد، تصمیمی است که جامعه که خود قربانی وقایع گذشته است و برآیند نیروهای اجتماعی و پس از اینکه تمام حقیقت روشن شد، خواهند گرفت و همانطور که قبلا گفتم، جامعه ایران اساسا هنوز تا رسیدن به چنین مرحله ای فاصله زیادی دارد. در مرحله کنونی هر گونه وارد کردن فشار بر بازماندگان جنایتها برای بخشش، قبل از روشن شدن حقیقت، به معنای لاپوشانی و تلاش برای روشن نشدن حقیقت است. در آفریقای جنوبی هم که نسخه مورد علاقه بسیاری از “تحلیلگران سیاسی” برای ایران است، جنایتکاران رژیم آپارتاید در مقابل کمیسیونهای حقیقت ایستادند و در حالی که کلیه صحبتها از رادیو پخش می شد در پاسخ به سئوالات کمیسیون حقیقت اعمالی را که انجام داده بودند بیان کردند وتازه بعد از آن، “عفو” شدند. حتی در آنجا هم کسانی که در روند کشف حقیقت کمک نکرده بودند یا جنایاتی هولناک مرتکب شده بودند، از عفو برخوردار نشدند بلکه محاکمه و مجازات شدند. آیا ما در ایران با چنین روندی روبرو بوده ایم؟ آیا گام اول یعنی روشن شدن تمام حقیقت طی شده است؟ آیا جنایتکاران در مقابل چشمان و گوش های جامعه تشنه دیدن و شنیدن تمام حقیقت، پرده از اسرار جنایات خود برداشته اند؟ آیا قرار است ما برای حرکت به سوی دمکراسی و آشتی ملی، چرخ را از نو اختراع کنیم یا می خواهیم از تجربیات دیگر کشورها در گذار به دموکراسی درس بگیریم؟

 

آقای امیرانتظام!

شاید برای شما و در مورد نقض حقوق شخص شما، همه حقیقت روشن باشد. اینکه چه کسانی مسئول پرونده سازی برای شما و محاکمه و شکنجه و حبس غیرقانونی شما بوده اند، ممکن است برای شما کاملا واضح و روشن باشد. فرض کنیم تا جایی که به خود شما مربوط است، شما حقیقت را می دانید. بنابراین، شخص شما ممکن است بتوانید از مرحله دانستن حقیقت به مرحله نحوه رویارویی با “خشونت ورزان” رسیده باشید و راه حل شخصی تان، عیادت از آنها یا بخشیدن آنها باشد. اما همه سالهای زندانی که کشیده اید هم این حقانیت را به شما نمی دهد که برای بقیه آنهایی که عزیزانشان را برای همیشه از دست داده اند نسخه بپیچید که آنها هم ببخشند بدون اینکه حقیقت برایشان روشن شده باشد. حداقل حق آنها، حق دانستن حقیقت، حقی است که نه فقط در اسناد حقوقی بین المللی بلکه براساس وجدان آزاد و آگاه بشری به رسمیت شناخته شده است. بنابراین، به جای اینکه به بازماندگان و جان به دربردگان از وقایع پس از سال 1357 فشار وارد کنیم که جنایتکاران را به طور کلی، در حالی که نامهایشان را و سمت و نقش هایشان را دقیقا نمی دانند، برای جنایتهایی که دقیقا نمی دانند چگونه و چرا صورت گرفته است ببخشند، باید از تمامی امکانات برای روشن شدن حقیقت استفاده کنیم و تصمیم در مورد بخشش یا عدم بخشش را به زمانی واگذاریم که وقتش فرا رسیده و جامعه با حقایق و عاملین این جنایات روبرو شده باشد. یعنی زمانی که قربانیان جنایت ها، از چنان قدرتی برخوردار باشند که بخشش یا عدم بخشش، تاثیری در سرنوشت جنایتکاران و نیز تاثیری در پیشبرد روند دموکراسی در ایران داشته باشد. بهتر است تا آن موقع به جای خواست بخشش، بر خواست طرح حقایق پافشاری کنیم. خواست طرح حقایق تنها کسانی را خطاب قرار نمی دهد که مستقیما در جنایات سهیم بوده اند، بلکه همه کسانی را که به نحوی از اتخاذ تصمیم و اجرای جنایتی مطلع بوده اند و به واسطه مقام و موقعیت خود می توانند اطلاعاتی را در اختیار جامعه بگذارند را نیز شامل می شود. یعنی حتی خود شما و بسیاری دیگر را که اکنون از مدار قدرت خارج هستند، اما همچنان به روشن شدن حقایق مربوط به جنایاتی که به هرنحوی در مورد آن اطلاع داشته اند یا بعدها مطلع شده اند، کوچکترین کمکی نکرده اند را شامل میشود.

 

آقای امیرانتظام!

برای روشن شدن موضوع، مثالی می زنم که باید بسیار به خاطره و حافظه شما نزدیک باشد. این روزها ما در سازمان “عدالت برای ایران” در حال تحقیق پیرامون وقایعی که در خرمشهر در 9 خرداد 1358 اتفاق افتاد و بعدها به “چهارشنبه سیاه” معروف شد هستیم. همانطور که می دانید، در جریان این وقایع، عده بسیاری کشته و زخمی شدند که خیلی از آنها، مردم عادی غیرنظامی بودند. برای شخصی که پدرش، روی یکی از بلم هایی بوده که صبح چهارشنبه، با شنیدن صدای تیراندازی، از سمت کوت شیخ به سمت پاسگاه شهربانی راه افتاده اند و به وسیله نیروی دریایی خرمشهر در کارون غرق شده اند، برای این شخص که پدرش جزو ناپدیدشدگانی است که هیچگاه پیکرش پیدا نشده و هنوز بعد از سی وچهار سال حتی مطمئن نیست پدرش زنده یا مرده است، سئوال این نیست که ببخشد یا نبخشد. سئوال، بسیار ابتدایی تر از این است: پدرش کجاست؟ آیا هیچگاه جنازه ای از او پیدا شده؟ اگر در اثر غرق شدن کشته شده، چه کسی یا کسانی مسئول مرگ وی هستند؟ آیت الله خمینی؟ دولت مرکزی به نخست وزیری بازرگان و سخنگویی شما؟ استاندار و فرماندار خوزستان، فرمانده نیروی دریایی خرمشهر، اسلامگرایان مسلح در کانون فرهنگی- نظامی خرمشهر، اعضای کانون سیاسی خلق عرب، آیت الله شبیر خاقانی و هوادارانش؟! یا….؟! اگر زنده دستگیر شده، سرنوشتش چه شده است؟ آیا غرق کردن بلم های مردم عادی، روی رود کارون، در صبح روز 9 خرداد 58، براساس موازین حقوقی حاکم بر ایران در آن زمان، یک جنایت جنگی بوده، قتل بوده و یا نه؟! و چندین سئوال حقوقی دیگر.

می بینید آقای امیرانتظام، نه فقط این بازمانده از وقایع چهارشنبه سیاه، که هزاران دیگری در ایران، اساسا نمی دانند که چه جنایتی در حق عزیزانشان اتفاق افتاده و چه کسانی مسئول آن بوده اند. حتی برای عیادت از “خشونت ورزان” هم ابتدا باید حقیقت را در مورد وقوع یا عدم وقوع خشونت و مسئولان آن بدانیم.

 

آقای امیرانتظام!

تلاش برای روشن شدن حقیقت، مسئولیت تک تک ما برای رسیدن به دموکراسی است. هر یک از ما، به تناسب جایگاهی که در آن قرار دارد و امکاناتی که از آن برخوردار است، در قبال انجام یا عدم انجام این مسئولیت پاسخگو است. انتظار من، به عنوان کسی که در زمانی که شما به عنوان سخنگوی دولت موقت انتخاب شدید، چهار سال داشته و هیچیک از اعضای خانواده اش در وقایع پس از انقلاب 57 درگیر نبوده اند اما تمامی زندگی اش به عنوان یک کودک و بعدها، یک نوجوان و بزرگسال، از انقلابی که هیچ نقشی در آن نداشته و استقرار جمهوری اسلامی که به آن “آری” یا “نه” نگفته تا همین امروز متاثر بوده است، از شما این است که وظیفه خود را به عنوان فردی “مطلع”، نه فقط در قبال بازماندگان جنایتها، که در قبال نسلی که حقش است تاریخ خود را به درستی و تام و تمام بداند اجرا کنید. من به عنوان نسل بعد از شما از شما انتظار پاسخگویی دارم و خواهان روشن شدن حقیقت، و همه حقیقت و نه فقط بخشی از آن هستم. شما از ابتدای تاسیس دولت موقت تا تیرماه 1358، به عنوان سخنگوی این دولت، از نزدیک از بسیاری از وقایع مطلع بودید که امروز، محققان حقوق بشر، تلاش بسیاری در جهت بازیابی حقایق مربوط به آن دارند؛ از جمله، اعدامهای فراقضایی مسئولان رژیم شاه و وقایع خوزستان. همچنین به عنوان یک زندانی سیاسی، اطلاعاتی از وقایع زندانها در دهه 60 و پس از آن دارید که می تواند به روشن شدن بسیاری از حقایق کمک کند. به عنوان مثال شما در مصاحبه ای با صدای آمریکا در تابستان 76 تایید کردید که موضوع تجاوز به دختران باکره پیش از اعدام صحت دارد اما هیچگاه درباره جزییات این موضوع، حتی در قبال پیگیری مستقیم ما سخن نگفتید.

ممکن است امروز، شما از آزادی و امنیت کافی برای شهادت دادن پیرامون تمامی وقایعی که از آن مطلع بوده اید برخوردار نباشید اما همواره می توان این وظیفه را مقابل روی خود قرار داد و برای آن تلاش کرد تا زمان مناسب اجرای آن فرا برسد. و البته تا آن زمان، که امکان بازگویی حقایق، نه فقط از سوی شما، بلکه از سوی همه کسانی که به مناسبت جایگاه یا تاریخ زندگی خود، اطلاعاتی دارند که برای تکمیل تکه های هزار پاره تاریخمان ضروری است، از آزادی نسبی خود برای وارد آوردن فشار به قربانیانی که حتی به اندازه شما هم صدا ندارند استفاده نکنید بلکه تلاش کنید تا ناقضان حقوق بشر، لب به بازگویی حقیقت و سپس عذرخواهی از بازماندگان و جان به در بردگان باز کنند. تصمیم به پذیرش عفو و یا مجازات عاملین و آمرین جنایات تنها پس از آن می تواند عینیت یابد.

 

آقای امیرانتظام!

آقای امیرانتظام، زخمهای جامعه ایران، باید یک بار کاملا باز شوند و به درستی و آن طور که درخور است، ضدعفونی شده و دوباره بسته شوند. وگرنه، اگر راه شما، که مستلزم بسته ماندن زخمهای چرکین است را پیش بگیریم، این زخمها، جایی دیگر، وقتی اصلا منتظر نیستیم، سرباز می کنند و خشونتی که همه مان از آن هراس داریم، دوباره تکرار خواهد شد. تا زمانی که حقیقت های مختلف در جامعه ایران، مانند خطوط موازی، در کنار هم زندگی می کنند اما به هم نزدیک نمی شوند، نمی تواند از جامعه ای یکپارچه که از زخمهای گذشته خود رهایی یافته سخن گفت.