این اعداد چه می گوی ند؟‎

این اعداد چه می گوی ند؟‎

 این اعداد چه می گویند؟‎

سرشماری ۱۳۹۰، نویسنده سعی دارد مستقل از نقش نظام‌های سیاسی حاکم، به زبان ساده به مقایسه دو مقطع زمانی ۱۳۵۵ و ۱۳۹۰ پرداخته و سپس با توجه به آمار به پیش‌بینی وضعیت در دهه های بعدی بپردازد. هدف از این یادداشت بیان چرایی فرایند نیست و قصدی هم برای یافتن مقصر ندارد. کلیه آمارها در مرکز آمار ایران موجود است ولی گرد شده‌اند.

در سال ۱۳۵۵ جمعیت ایران در حدود ۳۵ میلیون نفر ( ۶۸ درصد روستایی و۳۲درصد شهری )، ۵۹ درصد مردم بی‌سواد و تنها ۴۱ درصد باسواد تنها۱/۵ درصدمردم تحصیلات دانشگاهی داشتند که نسبت مرد به زن در میان دانشگاهیان ۳ به ۱ بوده است.
متوسط سنی کشور در حدود ۱۷ سال و امید به زندگی ۵۷ سال بوده است. نرخرشد جمعیت در حدود ۳ درصد و تعداد متوسط اعضای یک خانواده ۵ نفر بوده است.
در سال ۱۳۹۰ جمعیت ایران در حدود ۷۵ میلیون نفر ( ۳۰ درصد روستایی و۷۰ درصد شهری ) ، تنها ۷ درصد مردم بی سواد و ۹۳ درصد باسواد و ۱۷درصد مردم تحصیلات دانشگاهی داشته اند که نسبت مرد به زن در میان دانشگاهیان ۱ به ۱ بوده است.
متوسط سنی کشور در حدود ۲۹ سال و امید به زندگی ۷۴ سال بوده است. نرخرشد جمعیت در حدود ۱/۳ درصد و تعداد متوسط اعضای یک خانواده ۳/۵ نفر بوده است.
        این اعداد چه می‌گویند؟
۱.با سرعت باور نکردنی شهرنشینان در تنها ۳۵ سال دو برابر شده اند (این شتاب روند از سال ۱۳۴۵ شروع شده است) و در واقع اکثریت کشور از حالت مولد روستایی به سمت مصرف کننده شهری رفته است. این یعنی وابستگی بسیار بیشتر کشور به تجارت خارجی برای تامین مصرف طبقه شهری و رو به رو شدن با مسائلی مانند تورم که در جامعه روستایی وجود ندارند.
۲. مردم دیگر بی سواد نیستند. در جامعه ای که نرخ سواد بالا رود بسیاری از ابزارهای سنتی برای کنترل آن مانند اخلاق و مذهب کارایی خود را از دست خواهد داد و باید با ابزار نوین تر مدنی جایگزین شود. به بیان ساده تر برای کنترل جامعه نباید امیدوار به با اخلاق بودن مردم یا ترس از خدا و قیامتداشت. جامعه روستایی ، جامعه بسیار مذهبی تری است که الان به شدت رنگ باخته است.
۳. با افزایش چشمگیر بهداشت و امکانات ،امید به زندگانی افزایش چشمگیریداشته است ولی این به معنای افزایش رضایت از زندگی نیست. در جامعه مصرفی شهری و پیشرفته فقر به معنی کلاسیک ،جای خود را به احساس فقر می‌دهد که به مراتب تحملش سخت تر است. شما تفاوت فقر را از یک روستایی و شهری را بپرسید ، اختلاف ها زمین تا آسمان است و روستایی توقع بسیاری پایین تری دارد و غالبا شادترند.
۴. خانواده ها کوچکتر و زن ها فعال تر و باسواد تر شده‌اند. این به معنای افزایش سن ازدواج و استقلال مالی زن ها وتغییر ساختار مردسالار جامعه همهست. بویژه آنکه با شهری شدن جامعه ،اکثر کارهای بدنی جای خود را به خدماتی می‌دهند که فرقی بین زن و مرد وجود ندارد و یافتن کار برای مردها ( نصف جامعه) سخت تر از قبل می‌شود و این به خودی خود ایشان را در مقایسه با پدرانشان افسرده تر می‌کند.
۵. نرخ رشد جمعیت به شدت کاهش یافته و ایران دیگر کشور خیلی جوان نیستو رو به میان سالی است.
با توجه به این موارد زنگ های خطر برای ایرانیان؛ مستقل از حکومت قبلی، فعلی و آتی آن به شدت به صدا درآمده است.
جامعه ۷۰ درصد شهری ، جامعه‌ای است که خود به خود شغل اکثریت افرادخدماتی و نه تولیدی است. در ایران رشد شهری ناشی از تزریق درآمدهای نفتی است که دولت‌ها با این درآمدها ایجاد شغل نکرده‌اند بلکه مردم را مشغول کرده‌اند.
جامعه ۷۰ درصد شهری باید دامنه خدمات خود را به خارج کشور گسترش داده باشد چون برای ادامه حیات وابسته به واردات است و باید توازنی ایجاد کند. آیا ایران کشور صادرکننده خدمات است؟ خیر. پس خدمات این شهرنشینان داخلی است ( به همدیگر سرویس می‌دهند) و برای حفظ تعادل به شدت وابسته به نفت.
از سوی دیگر این جامعه در سال ۵۵ نرخ رشد ۳ درصدی داشته است که درسالهای اولیه دهه ۶۰ تا ۵ درصد هم بالا رفته است. این یعنی اگر در دهه ۷۰مشکل ایران محصلین فراوان ( نه دانشجویان ) بود که مدارس ۳ شیفت کار می‌کردند، در دهه ۸۰ و ۹۰ اشتغال است زیرا این موج به سن اشتغال رسیده است در حالیکه اکثر شهرنشین مصرف کننده فاقد رابطه خدماتی با بازار بیرون از کشورهستند و این یعنی چاره ای جز مصرف درآمدهای نفتی برای واردات کالا مصرفی به جای استفاده در زیرساخت ها نیست.
منابع نفتی محدود و پایان پذیر است. مصرف داخلی نفت هم بالاتر رفته و خود به خود صادرات آن کاهش می‌یابد. اتلاف منابع و مشکلات سیاسی و تحریم کهنور علی نور است!
همین جاست که دلیل این افسردگی و فشار اکثریت جامعه حدودا ۳۰ ساله کشور را درک می‌کنیم.
اما فاجعه بزرگ‌تری که در راه است این است که این موج در ۳۰ سال بهبازنشستگی خواهد رسید و از حالت نیرویی بالقوه مولد خارج خواهد شد. یعنی با کشوری رو به رو خواهیم بود که حتی از کشورهای توسعه یافته هم پیرتر است و این قشر پیر نیاز به درمان و خدمات دارند و نرخ رشد هم که پایین آمده است.
خانواده‌ها هم که دارند کوچک‌تر می‌شوند و این به آن معنی است خانواده‌هاپیرها را نگهداری نخواهند کرد، سازمان تامین اجتماعی هم که در حال خرید و فروش ملک است و دیر یا زود حباب اموالش خواهد شکست!
ژاپن در دهه ۱۹۹۰ بهترین مثال این الگوی جمعیتی است که مردم با آنصادرات ( بعد از آلمان دومین صادرکننده جهان) و البته فرهنگ غنی وقتی جوانان مشغول کار شدند و تولید بچه یادشان رفت و بعد پیر شدند و جایگزین نشدند هنوز نتوانسته‌اند از آن شوک رهایی یابند، ایران که جای خود دارد.
اینکه بخواهیم مردم بیشتر بچه تولیدکنند، هم چاره کار نیست. چون اساس کشور نفتی است و این کار در واقع مشکل را دوبرابر می‌کند و هم باید جور محصل‌ها را بکشند هم پیرها را. بچه جدید یعنی مصرف کننده جدید!
اینکه به شهری‌ها هم بگوییم بروید در روستاها کار کشاورزی کنید، به نظر نویسنده دیگر عملی نیست.
این اعداد نه شوخی دارند، نه تعصب و تفسیر می‌پذیرند و بدنه کارشناسی نظام هم کاملا از آن آگاهی دارند که به نظر نویسنده تسریع در خرج باقیمانده نفت هم ریشه در این آگاهی دارد.سرشماری ۱۳۹۰، نویسنده سعی دارد مستقل از نقش نظام‌های سیاسی حاکم، به زبان ساده به مقایسه دو مقطع زمانی ۱۳۵۵ و ۱۳۹۰ پرداخته و سپس با توجه به آمار به پیش‌بینی وضعیت در دهه های بعدی بپردازد. هدف از این یادداشت بیان چرایی فرایند نیست و قصدی هم برای یافتن مقصر ندارد. کلیه آمارها در مرکز آمار ایران موجود است ولی گرد شده‌اند.

در سال ۱۳۵۵ جمعیت ایران در حدود ۳۵ میلیون نفر ( ۶۸ درصد روستایی و۳۲درصد شهری )، ۵۹ درصد مردم بی‌سواد و تنها ۴۱ درصد باسواد تنها۱/۵ درصدمردم تحصیلات دانشگاهی داشتند که نسبت مرد به زن در میان دانشگاهیان ۳ به ۱ بوده است.
متوسط سنی کشور در حدود ۱۷ سال و امید به زندگی ۵۷ سال بوده است. نرخرشد جمعیت در حدود ۳ درصد و تعداد متوسط اعضای یک خانواده ۵ نفر بوده است.
در سال ۱۳۹۰ جمعیت ایران در حدود ۷۵ میلیون نفر ( ۳۰ درصد روستایی و۷۰ درصد شهری ) ، تنها ۷ درصد مردم بی سواد و ۹۳ درصد باسواد و ۱۷درصد مردم تحصیلات دانشگاهی داشته اند که نسبت مرد به زن در میان دانشگاهیان ۱ به ۱ بوده است.
متوسط سنی کشور در حدود ۲۹ سال و امید به زندگی ۷۴ سال بوده است. نرخرشد جمعیت در حدود ۱/۳ درصد و تعداد متوسط اعضای یک خانواده ۳/۵ نفر بوده است.
        این اعداد چه می‌گویند؟
۱.با سرعت باور نکردنی شهرنشینان در تنها ۳۵ سال دو برابر شده اند (این شتاب روند از سال ۱۳۴۵ شروع شده است) و در واقع اکثریت کشور از حالت مولد روستایی به سمت مصرف کننده شهری رفته است. این یعنی وابستگی بسیار بیشتر کشور به تجارت خارجی برای تامین مصرف طبقه شهری و رو به رو شدن با مسائلی مانند تورم که در جامعه روستایی وجود ندارند.
۲. مردم دیگر بی سواد نیستند. در جامعه ای که نرخ سواد بالا رود بسیاری از ابزارهای سنتی برای کنترل آن مانند اخلاق و مذهب کارایی خود را از دست خواهد داد و باید با ابزار نوین تر مدنی جایگزین شود. به بیان ساده تر برای کنترل جامعه نباید امیدوار به با اخلاق بودن مردم یا ترس از خدا و قیامتداشت. جامعه روستایی ، جامعه بسیار مذهبی تری است که الان به شدت رنگ باخته است.
۳. با افزایش چشمگیر بهداشت و امکانات ،امید به زندگانی افزایش چشمگیریداشته است ولی این به معنای افزایش رضایت از زندگی نیست. در جامعه مصرفی شهری و پیشرفته فقر به معنی کلاسیک ،جای خود را به احساس فقر می‌دهد که به مراتب تحملش سخت تر است. شما تفاوت فقر را از یک روستایی و شهری را بپرسید ، اختلاف ها زمین تا آسمان است و روستایی توقع بسیاری پایین تری دارد و غالبا شادترند.
۴. خانواده ها کوچکتر و زن ها فعال تر و باسواد تر شده‌اند. این به معنای افزایش سن ازدواج و استقلال مالی زن ها وتغییر ساختار مردسالار جامعه همهست. بویژه آنکه با شهری شدن جامعه ،اکثر کارهای بدنی جای خود را به خدماتی می‌دهند که فرقی بین زن و مرد وجود ندارد و یافتن کار برای مردها ( نصف جامعه) سخت تر از قبل می‌شود و این به خودی خود ایشان را در مقایسه با پدرانشان افسرده تر می‌کند.
۵. نرخ رشد جمعیت به شدت کاهش یافته و ایران دیگر کشور خیلی جوان نیستو رو به میان سالی است.
با توجه به این موارد زنگ های خطر برای ایرانیان؛ مستقل از حکومت قبلی، فعلی و آتی آن به شدت به صدا درآمده است.
جامعه ۷۰ درصد شهری ، جامعه‌ای است که خود به خود شغل اکثریت افرادخدماتی و نه تولیدی است. در ایران رشد شهری ناشی از تزریق درآمدهای نفتی است که دولت‌ها با این درآمدها ایجاد شغل نکرده‌اند بلکه مردم را مشغول کرده‌اند.
جامعه ۷۰ درصد شهری باید دامنه خدمات خود را به خارج کشور گسترش داده باشد چون برای ادامه حیات وابسته به واردات است و باید توازنی ایجاد کند. آیا ایران کشور صادرکننده خدمات است؟ خیر. پس خدمات این شهرنشینان داخلی است ( به همدیگر سرویس می‌دهند) و برای حفظ تعادل به شدت وابسته به نفت.
از سوی دیگر این جامعه در سال ۵۵ نرخ رشد ۳ درصدی داشته است که درسالهای اولیه دهه ۶۰ تا ۵ درصد هم بالا رفته است. این یعنی اگر در دهه ۷۰مشکل ایران محصلین فراوان ( نه دانشجویان ) بود که مدارس ۳ شیفت کار می‌کردند، در دهه ۸۰ و ۹۰ اشتغال است زیرا این موج به سن اشتغال رسیده است در حالیکه اکثر شهرنشین مصرف کننده فاقد رابطه خدماتی با بازار بیرون از کشورهستند و این یعنی چاره ای جز مصرف درآمدهای نفتی برای واردات کالا مصرفی به جای استفاده در زیرساخت ها نیست.
منابع نفتی محدود و پایان پذیر است. مصرف داخلی نفت هم بالاتر رفته و خود به خود صادرات آن کاهش می‌یابد. اتلاف منابع و مشکلات سیاسی و تحریم کهنور علی نور است!
همین جاست که دلیل این افسردگی و فشار اکثریت جامعه حدودا ۳۰ ساله کشور را درک می‌کنیم.
اما فاجعه بزرگ‌تری که در راه است این است که این موج در ۳۰ سال بهبازنشستگی خواهد رسید و از حالت نیرویی بالقوه مولد خارج خواهد شد. یعنی با کشوری رو به رو خواهیم بود که حتی از کشورهای توسعه یافته هم پیرتر است و این قشر پیر نیاز به درمان و خدمات دارند و نرخ رشد هم که پایین آمده است.
خانواده‌ها هم که دارند کوچک‌تر می‌شوند و این به آن معنی است خانواده‌هاپیرها را نگهداری نخواهند کرد، سازمان تامین اجتماعی هم که در حال خرید و فروش ملک است و دیر یا زود حباب اموالش خواهد شکست!
ژاپن در دهه ۱۹۹۰ بهترین مثال این الگوی جمعیتی است که مردم با آنصادرات ( بعد از آلمان دومین صادرکننده جهان) و البته فرهنگ غنی وقتی جوانان مشغول کار شدند و تولید بچه یادشان رفت و بعد پیر شدند و جایگزین نشدند هنوز نتوانسته‌اند از آن شوک رهایی یابند، ایران که جای خود دارد.
اینکه بخواهیم مردم بیشتر بچه تولیدکنند، هم چاره کار نیست. چون اساس کشور نفتی است و این کار در واقع مشکل را دوبرابر می‌کند و هم باید جور محصل‌ها را بکشند هم پیرها را. بچه جدید یعنی مصرف کننده جدید!
اینکه به شهری‌ها هم بگوییم بروید در روستاها کار کشاورزی کنید، به نظر نویسنده دیگر عملی نیست.
این اعداد نه شوخی دارند، نه تعصب و تفسیر می‌پذیرند و بدنه کارشناسی نظام هم کاملا از آن آگاهی دارند که به نظر نویسنده تسریع در خرج باقیمانده نفت هم ریشه در این آگاهی دارد.